آشنايي با برج سه گنبد(اوچ گونبز)

+0 امتياز

آشنايي با برج سه گنبد(اوچ گونبز)

 

سه‌گنبد نام برجي است در جنوب شرقي شهر اروميه مركز استان آذربايجان غربي

اين بنا آرامگاه بوده و در سال ۵۸۰ قمري در جنوب شرقى اروميه ساخته شده.

مقبره يا برج آجري سه گنبد متعلق به قرن ششم هجري بوده و در مدخل بنا سه كتيبه به خط كوفي باقي مانده است.

برخى از مورخين عقيده دارند كه اين بنا به جاى آتشكده اي از دورهٔ‌ ساسانى احداث شده است، ولى هيچ‌گونه سند معتبرى مبنى بر صحت ادعاى خود ندارند.

از سوى ديگر در مدخل بنا سه كتيبه به خط كوفى است كه آن را از سنگ تراشيده‌اند و در پايان كتيبه، محرم سال ۵۸۰ هجرى خوانده مى‌شود. از اين رو شايد بتوان مقبره يا برج آجرى سه گنبد را متعلق به قرن ششم هجرى دانست.

طبق اين كتيبه اين بنا به دستور يكي از امراي سلجوقي به نام شيث قاطه المظفري ساخته شده است. از نظر معماري اين بنا با مقابر قرن ششم هجري قمري بخصوص مقابر مراغه و ساير مقبره هاي دوره هاي سلجوقي مشابهت فراواني دارد.

بناي تاريخي سه گنبد عبارت است از سكوي بلندي كه به شكل استوانه و مدور ساخته شده است.

قطر بنا 5 متر و ارتفاع آن 13 متر مي باشد. ساختمان فعلي دو طبقه است و در چهار سمت آن دريچه‌هايي وجود دارد.طبقه اول به نام سردابه خوانده مي شود كه داراي پوششي قوس‌دار است و بدين وسيله از طبقه دوم مجزا مي‌شود.

درب كوچك طبقهٔ اول ۱ متر و ۷۰ سانت ارتفاع دارد. طبقهٔ دوم كه اتاق مقبره خوانده مى‌شود داراى درى به ارتفاع دو و نيم متر است.

به عبارت ديگر، ‌بناى استوانه‌اى شكل مدور داراى دخمه‌ايست كه قسمت فوقانى آن را به وسيلهٔ آجر تبديل به بنايى شامل اطاق مقبره كرده‌اند و مدخل آن در يك قالب معمارى پر نقش و نگار محاط شده و در بدنهٔ استوانه‌اى برج تعبيه شده است؛ درگاه ورودى آن در ميان طاق‌هاى سطحى واقع شده و از لحاظ معمارى زينت‌ خاصى به آن بخشيده است.

سقف اصلي گنبد و ديوارهاي آن تماما سالم و بر جا مي باشد. طبقه دوم بنا مانند ساير مقادير دوره سلجوقي روي سردابه احداث شده است.

تزئينات سر در ورودي مقبره در نوع خود كم نظير مي‌باشد و به صورت قطعات سنگ و گچ با نقوش هندسي و كتيبه به خط كوفي تزئين شده است.

مصالح قسمت‌هاي تحتاني بنا تا ارتفاع حدود 3/6 متر از سنگ‌هاي تراش خاكستري رنگ ساخته شده و از اين قسمت به بالا تمام مصالح بنا از آجرهاي چهار گوش مي‌باشد.

فردوسي مسلمان؟يا فردوسي مجوس عضو فرقه منحرف و شيطاني فراماسونري شعوبيه!

+0 امتياز

ماجرا از اين جا شروع شد كه روزي اعراب پا برهنه سوسمار خور  به ايرانشهر لشكر كشيدند و لشكريان قدرتمند امپراتوري ساساني(كه به قول پارسيان يكي از دو ابر قدرت جهان بود!!!؟) را كه از زمان اشكانيان در گير نبرد هفتصد ساله با روميان بود و گهگاهي نيز كه با تركها درگير ميشد را در نبرد هاي ذات السلاسل و قادسيه و نهاوندبه سختي شكست دادند بهشت ايران زمين يعني همان دوردانه عالم و تمدن پيشرفته را كه بشريت بسيار مديون آن است را نابود كردند و تبار شهرياران آريا نزاد را بر انداختند از زمان فتح ايرانشهر بدست اعراب، ظلم و ستم هاي آنان شروع شد و با روي كارآمدن سلسله اموي ظلم و ستم  حكام عرب مضاعف شد و عمال بني اميه در هر گوشه از ايران شهر ظلم و جور فراوان مي كردند و كتابخانه ها مي سوزاندند و دختران زيباروي پارسي را به بردگي مي بردند و از دختران ايراني كه همه از نسلشهرياران و بزرگان و پهلوانان و... بودند دختري مي بردند و ايرانيان را موالي مي ناميدند و ايرانيان متمدن را برده و نوكر اعراب وحشي سياه پوست سوسمار خور كرده بودند اين ماجرا ها و ظلم ستم ها آنقدر ادامه يافت تا ايرانيان (يعني خراساني ها شورش كردند و سياه جامگان ايراني بني اميه را نابود كردند و عباسيان را به جاي آن ها نشاندند درست بعد از دو قرن سكوت رفته رفته پارسيان در دستگاه خلافت عباسي نفوذ يافتند و رفته رفته از نفوذ اعراب مي كاستند و موفق شدند اولين دولت هاي نيمه مستقل آريايي از قبيل طاهريان و صفاريان و زياريان و در نهايت سامانيان را تشكيل دهند همزمان با آن دوران افكار باستان گرايي  و بازگشت به شكوه و عظمت گذشته  در ميان امراء تاجيك و مردمان و بزرگان و دهقانان بازمانده از روزگار ساسانيان كه در قلمرو و سرزمين آنان بودند  ريشه دوانده بود در اين زمان فرقه و طبقه جديدي در ميان تاجيك ها پديد آمدند كه همان شعراءبودند و شعر تاجيكي  متولد شد دول  تاجيكي فوق رفته رفته بزرگتر و قدرتمند تر شده و در نهايت ثروت و مكنت ودر نتيجه دربار و بارگاه انها گسترش يافت و شاعر پروري در ميان آنها رواج يافت و اشعار زيادي در مدح امراء و شهان پيش از آن و...  به زبان تاجيكي سروده شد  در اين دوره شعرايي مانند فردوسي و دقيقي طوسي(زرتشتي بوده است) كه از دهقانان بازمانده دوران ساسانيان بودند پاي به عرصه وجود گذاشتند و تصميم گرفتند انديشه هاي باستان گرايانه آريايي خود را به صورت شعر در آورند كه ضريب نفوذ و مانده گاري آن افزايش يابد بنابرين  بايد زبان فارسي دري را زنده مي كردند ولي اين امر ممكن نبود چرا كه چهارصد سال از تاريخ فتح ايران مي گذشت و زبان فارسي دري در زير ضربات سنگين زبان قدرتمند عربي نابود شده بود و تمامي تواريخ و كتاب علمي و فلسفي و تاريخي و فقهي و مذهبي به زبان عربي نوشته مي شدند پس تصميم گرفتند كه زبان تاجيكي را كه در ماورائ النهر تكلم ميشد و با زبان فارسي دري هم خانواده بود را جايگزين فارسي دري نموده و آن را فارسي قلمداد نمايند پس شروع به جايگزين كردن لغات تاجيكي و حتي سغدي به جاي لغات عربي نمودند و با تركيب آنها با مجموعه لغات كم باقيمانده از زبان فارسي دري شروع به سرودن مجموعه هاي بزرگي نمودند اما براي نيل به اهداف ايددولوزيك خود و ترويج روحيه باستان گرايي ما بين پارسيان نياز به دشمن مشتركي داشتند تا بتوانند در پرتو زبان واحد و دشمن واحد و اسطوره هاي  پهلوانان بزرگ  حركت خود را عيني كنند روميان كه 700 سال با پارسيان جنگيده بودند و ديگر وجود نداشتند و بازمانده آنها يعني دولت بيزانس در قسمت هاي كوچكي از آناتولي واروپا بودند و  پارسيان چهارصد سال بود كه با آنها رابطه نداشتند و عملا از حافظه تاريخي مردم فراموش شده بودند مي ماند اعراب ،حكومت هاي تاجيك علي الرغم اينكه توانسته بودند عملا خلافت را از فلات ايران و مخصوصا ماورا النهر و سيستان و نواحي داخلي ايران بيرون كنند و علي الرغم روحيه باستان گرايي جهت كسب مشروعيت و وصل خود به شاهان و خاندان هاي بزرگ سابق به شدت تحت نفوذ مذهبي و سياسي خلافت بودند و مشروعيت خود را از جانب خليفه مي گرفتند و هرگونه توهين به اعراب و مخالفت با آنها و تحقير بهلوانان آنان در حقيقت توهين به اسلام و خلافاي رسول الله (از جمله ابوبكر ،عمر و عثمان و ساير صحابي بيامبر )كه ظبق دستور و فرامين الهي و بيش بيني بيامبر در جريان جنگ خندق  عليه كفار جهد كرده و در راه خدا با تقديم شهداي بسيار توانسته بودن اسلام را گسترش دهند و اسلام را به ايرانشهر بياورند در ثاني جنگ هاي ايران و اعراب هنوز در خاطره ذهني پارسان حك شده بود و مدت طولاني از آن نگذشته بود و نتيجه ان جنگ ها هم مشخص بود كه سباهيان ايران در عرض مدت كوتاهي چندين شكست سنگين را متحمل شدند و ايرانشهر توسط مسلمين فتح شد در ثاني جنگ هاي فوق در عرض مدت كوتاهي اتفاق افتادند و نمي توانستد ضمينه خوبي براي داستان سرايي با مضمون ايدولوزيك باشند بس ناگذير توجه تيم فكري فردوسي به جانب تركها گرايش بيدا كرد براي انكه رفته رفته تركها به نواحي داخلي فلات ايران كوچ مي كردند و اين امر ناگذير منجر به اختلاط خوني انها با پارسي ها ميشد كه فردوسي و همفكرانشان كه دغدغه خون آريايي را داشتند به هيچ وجه اين امر را بر نمي تافتند ثانينا فردوسي با توجه به نبوغ زياد خود و آشنايي با مسائل سياسي با توجه به اينكه هميشه دهقانان جزو طبقات مهم و تاثير گذار در دولت هاي پيش از اسلام در ايران بوده اند متوجه نفوذ تركها در دولت هاي تاجيك و و تشكيل دولت هاي ترك در جوار دول تاجيك بود و با توجه به زوال تدريجي دول تاجيك از جمله مهمترين آنها يعني سامانيان  و قدرت گيري دول ترك  و ترس دول تاجيك از آنها و همچنين جنگ هاي به نسبت نه چندان زياد دول فوق با ساسانيان تصميم به معرفي عنصر ترك به عنوان دشمن اصلي در شاهنامه اش گرفت اما هنوز سناريوي او تكميل نشده بود او مي بايست به شاهنامه اش رنگ و بوي مذهبي مي داد اما چه مذهبي او از اختلافات داخلي مسلمين آگاهي داشت و مي دانست جهان اسلام به دو دسته ي شيعه و سني تقسيم شده اند و خوب مي دانست تركها بشدت سني هستند پس براي ايجاد هويت مستقل براي پارسيان و يافتن عامل تفرقه ميان پارسيان مسلمان و تركان مسلمان علي رغم عدم اعتقاد باطني خود به اسلام و مذاهب آن چه شيعه و چه سني در كتابش به ترويج تشيع پرداخت و پهلوانان كتابش را مردان خدا جو و در حقيقت شبيه علي (ع) وانمود نمود حال سناريوي او تكميل شده بود و حال نياز به خلق شاهان و پهلوانان و شخصيت پردازي آنها بود او در خلق اين پهلوانان بيشتر از تخيل خود استفاده نمود اما گروهي از پهلوانان و شاهان او داراي شخصيت هاي واقعي در ادوار باستان بوده اند و فردوسي نام آنان را شنيده بود  او كتاب خويش را به سه دوره تقسيم كرده بود دروره اساطيري يعني دوران كيومرث سيامك و هوشنگ و جمشيد كه اولين سنگ بناي ايرانشهر را پايه مي گذارند در اين دوران فردوسي شروع به خلق و دشمن سازي براي اين شخصيت ها مي نمايد اين دشمنان عبارتند از ديوان (ديو سپيد و ارزنگ ديو اكوان ديو و قس علي هذا ) اما در حقيقت فردوسي با خلق ديوان ساكنان پيشين فلات ايران را كه از اقوام ديگر از جمله اورارتويي ها و كاسي ها و ايلامي ها و غيره را اقوام شيطاني و ديو خطاب مي كند تا تصرف فلات ايران را توجيه و همچنين سابقه ي تاريخي آنها را كتمان و رواج و تمدن سازي و شهر نشيني و مدنيت در فلات ايران را مختص به ورود آريايي ها بداند دشمن دوم  ضحاك ماردوش فرزند مرداس پادشاه اقوام سامي همسايه ايرانشهر است كه فردوسي با تازي ناميدن اين پادشاه كه شخصي شيطاني و متجاوز است در حقيقت مي خواهد هجوم اعراب را با هجوم ضحاك كه تازي است شبيه سازي كند و بگويد كه مسلمين همان بازماندگان ضحاك پادشاه ظالم و ماردوش اعراب هستند(جالب اينجاست ك او نه عرب بلكه همان آزي دهاك پادشاه ماد است كه جد كوروش بوده است و فردوسي مي خواسته بدين وسيله كوروش تاريخي و يا همان فريدون شاهنامه را  آغاز گر و احياء كننده ايرانشهر  قلمداد نمايد و  و آغازتاريخ ايران را به دوره هخامنشان منحصر كند ) قبلا هم به ايرانشهر حمله نموده اند سومين دشمن تور و سلم هستند كه از روي حسد و قدرت طلبي و باطن اهريمني خود ايرج نياي بزرگ پارسان را به قتل مي رسانند و در دل هواي تصرف ايرانشهر را دارند در اينجا فردوسي شالوده و زيربناي اصلي دشمني توركها و پارسيان را مي گذارد تا براي اين دشمني سابقه و ريشه تاريخي بتراشد و علت علل اين دشمني را به خواننده قالب نمايد تا در بخش هاي بعدي بتوانند اين دشمني را بپروراند در بخش دوم شاهنامه ما شاهد دوران پهلواني هستيم مهمترين مشخصه اين دوران ظهور پهلوانان  بزرگ پارسي و جنگاوران شيطان صفت ترك و جنگهاي بزرگ در اين دوره است در اين دوره ما شاهد برخورد شديد دو تمدن تورك و پارس هستيم كه آغاز كننده همه اين جنگها تورانيان هستنداز مهمترين شاخصه هاي اين دوره ظهور پهلواني خارق العاده و شكست ناپذير و جوانمرد و دين مدار به نام رستم است فردوسي در خلق اين شخصيت نظر به شخصيت رستم فرخزاد داشته است، رستم فرخزاد سپهسالار بزرگ پارسيان در جنگ قادسيه بوده كه با شكست وي از سعد بن ابي وقاص اعراب مداين و ايرانشهر را فتح نمودند فردوسي با خلق اين شخصيت شكست ناپذير در حقيقت قصد انحراف افكار پارسيان را از شكست قادسيه و رستم شكست خورده كه در حافظه تاريخي پارسيان ثبت شده بود را داشت در حقيقت رستم شكست خورده واقعي در قالب و كالبد رستم خيالي تبلور ميافت و تبديل به جنگآوري بزرگ و فاتح در قبال تركها تبديل مي شد در اين دوره دولتي از توركان يعني توران در همسايگي ايرانشهر وجود دارد كه پادشاه آن افراسياب است كهابا خاقان و فغفور چين همدست است فردوسي در خلق شخصيت افراسياب بيش از همه نظر به سلطان محمود غزنوي داشته و در حقيقت افراسياب شاهنامه همان سلطان محمود غزنوي است كه در سر هواي تسلط بر ايرانشهر را دارد افراسياب شرير و بدزاد و خونريز و متجاوز همان سلطان محمد غزنوي است كه تمدن پارسيان را در زمان فردوسي تهديد مي كند در اين دوره جنگ هاي بزرگي ما بين تورانيان و پارسيان در مي گيرد و اين هميشه رستم است كه سپاهيان شكست خورده ايرانشهر را با كشتن تك تك پهلوانان ترك به سر منزل پيروزي مي رساند اما براي تكميل كردن سناريوي خود در ترك ستيزي در اين دوره دست به خلق چند ترازدي نيز مي زند ترازدي سهراب و رستم فردوسي با خلق شخصيت سهراب در حقيقت مي خواهد اعلام كند در شاهنامه اش به غير پهلوانان پارسي هيچ پهلوان ديگري حتي حق حيات ندارد حتي اگر فرزند رستم باشد سهراب فرزند رستم و تهمينه دختر شاه سمنگان از فرمانروايان سرزمين توران است كه هنگامي كه بزرگ مي شود به دنبال يافتن پدر حركت مي كند و چون مي فهمد پدرش رستم است با سپاهي كه افراسياب به او داده به ايران حمله مي كند و مي خواهد كه رستم را پادشاه ايرانشهر بكند و ليكن بدست پدرش كشته ميشود گويي اين سرنوشت سهراب است كه علي الرغم اينكه پهلواني بزرگ است به سادگي به دست پدري كه او را بوجود آورده نابود شود چرا كه نيمي از او تورك است و شرير و رستم در نابود كردن اين غده از هيچ عملي امتناع نمي كند حتي ناجوانمردي. فردوسي در خلق عمدي صحنه كشته شدن سهراب توسط پدرش رستم در حقيقت نگراني خود را از اختلاط نزادي پارسيان و توركان نشان مي دهد و مخاطبانش را از آن بر حذر مي دارد ديگر ترازدي اين دوره ماجراي سياوش است سياوش شاهزاده ايران به توران مي رود و داماد افراسياب مي شود اما به تحريك و حسادت گرسيوز در توران كشته مي شود و اميد آينده ايرانشهر كه رستم اورا تربيت كرده تبديل به نا اميدي مي شود جنگ هاي طولاني در ميگيرد تا اينكه كيخسرو فرزند سياوش و فرنگيس دختر افراسياب با كمك رستم تورانيان را شكست مي دهند و افراسياب به دست كيخسرو كشته مي شود بعد از آن كيخسرو از شاهي استعفاء ميدهد تا فرزندش شاهي كند هدف اوليه و اصلي در اين قصه نقطه پاياني و كناره گيري كيخسرو از شاهي است فردوسي در اين ترازدي نيز اينبار به گونه اي ديگر پيام ترازدي قبلي را تكرار مي كند و آن اينكه شخصي كه نزادش نيمي تورك و نيمي آريايي باشد نبايد در ايرانشهر سلطنت كند هرچند فرزند سياوش باشد و هرچند از نسل شاهان چرا كه خباثت در خون اوست و نبايد بر خاك پاكان سلطنت كند و باز هم نگراني خود را از به هم اميختگي خون تورك و پارس اعلام مي دارد و كيخسرو براي در امان ماندن مردم از شر وجودي او سلطنت را رها ميكند تا به آخر عمر به عبادت مشغول شود اما هدف ثانوي فردوسي از اين ترازدي نگراني از همزيستي پارسيان با توركان است كه امكان هر نوع همزيستي و دوستي و اتحاد با توركان را غير ممكن قلمداد مي كند و عنصر تورك را عنصري غير قابل اعتماد و خشن و خائن و فرصت طلب معرفي مي كند كه اگر فرصت بيابد كسي را كه به او امان آورده يا با او متحد شده را از پاي درخواهد آورد و در حقيقت گناه كشته شدن سياوش را تا حدودي به اشتباه او در اتحاد و دوستي به جاي جنگ و پيكتر با توركان ميداند ،يكي ديگر از شواهدي كه دلالت بر تحريف تاريخ به دست فردوسي دارد ماجراي حمله بهمن به زابل و به آتش كشيدن آن است امروزه شهرسوخته كه در نزديكي شهر زبل قرار دارد كشف شده است و قدمت ان به هشت هزار سال مي رسد اين نكته ثابت مي كند فردوسي براي تغزيه كردن شاهنامه اش از مواد خام تاريخي كه قبل از ورود آريايي ها به وقوع پيوسته اند استفاده كرده و آنها را مربوط به دوران ورود اريايي ها دانسته است پس مشخص مي شود شخص رستم و ماجراي كشتن اسفنديار و حمله بهمن به زابل و آتش كشيدن ان واقعيت ندارد و مربوط به قبل از ورود اريايي ها است پس از اين دوره ،دوره تاريخي شاهنامه شروع مي شود كه اين بخش بانسبه واقعي تر است كه از حمله اسكندر به ايرانشهر كه بسيار مجمل است آغاز مي شود و جنگهاي ايران و روم كه چندان مفصل نيست و سپس به حمله اعراب به ايران مي پردازد و شاهنامه اش را با تلخي و بدوبيراه به اعراب و فاتحين اسلامي تمام مي كند جالب اينجاست هنگامي كه شاهنامه تمام ميشود دوراندوران ديگري است آنچه كه فردوسي براي عدم وقوع آن تلاش كرده بود به وقوع پيوسته تركات وارد ايرانشهر شدهاند  و غزنويان تمامي دولت هاي تاجيكي را نابود كردهاند و نيمي از ايرانشهر ترك شده اند اما خود نيز متوجه مي شود اين توركان با تورانياني كه او خلق كرده متفاوتند سلطان محمد غزنوي با افراسيابي كه فردوسي خلق كرده متفاوت است اينان هيچ كدام قصد نابودي ايرانشهر را ندارند بلكه سلاطين و قومي هستند كه دربار بزرگ خود را كه صدها برابر بزرگتر از دربار سلاطين فارس و تاجيك هستند باز كردهاند و شعراء پارسي رادر آن جا داده اند و شعر فارسي را در كنار زبان تركي رواج مي دهند صد ها هزار دينار خرج مي كنند و شعراي فارسي را عزيز مي دارند انوري و عنصري و فرخي و ديگران بزرگان شعرفارسي عزيزان درگاه توركانند مورد لطف سلطان حتي بيش از جنگاوران تورك سلطان حال جناب فردوسي هم به اين همه لطف تمدن عدل انصاف و دانشپروري تمع نمود و كتاب شاهنامه اش را به درگاهي تقديم نمود كه سراسر توهين و فحش و ناسزا و تحقير نثار آن كرده بود اما سلطان تورك به او احترام گذارد عزيزش نكرد ولي ذليلش هم  نكرد  به او لبخند نزد ولي چهره در هم هم نكرد ثنايش نگفت ولي دشنامش هم نداد  دينارش نداد ولي درهمش داد! چرا كه شعر او طلا نبود مس بود !

مقايسه اجمالي ما بين دو امپراتوري منجز الوجود عثماني و معلق وجود هخامنشي !

+0 امتياز

فارغ از نظريات و فرضيات سترگي كه در حول وجود يا عدم وجود امپراتور هخامنشي و حتي در صورت وجود داشتن پيرامون نام گذاري بر روي آن سلسله مجهلول النسب و مجهول المكان و مجهول الموطن كه همچو قارچي ناگهان در ميان تمدن هاي باستاني فلات ايران( تمدن هاي اورارتو ماد ،كاسي ها ،لولوبي ها ،ايلامي ها و....) و بين اانهرين (بابل ،اكد ،آشور و كنعانيان و يهود ساكن بين النهرين و اورشليم) به ناگاه  خود را مي نمايند و علي الرغم اختلاف بر سر امپراتوري ناميدن اين دولت مستعجل كه سه تن بيشتر بر آن حكمراني ننموده و بر فرض محال با قبول نظريات و نوشته اي حضرات باستان شناسان فراماسونر و يهودي  و نويسندگان يهود زده ذاخلي مبادرت به مقايسه دو امپراتوري نموده ام تا شايد ذهن متوهم آريا پرستان و كوروش مآبان  و باستان گرايان پان ايرانيست كه همواره خود را نزاد برتر و خون خود را رنگين تر از ساير اقوام و ملل دانسته و وجود امپراتوري هخامنشي را همچو پيراهن عثمان دليل بر مدنيت و برتري فني و تكنيكي و سياسي و نژادي و نظامي و فرهنگي و قومي خود بر ساير اقوام و مايه تحقير و تمسخر ساير ملل نموده اند با تلنگر اين مقايسه پي به حقير بودن مدينه فاضله خود برده و اندكي انساني تر با ساير اقوام برخورد نمايند و اين روح شيطاني راسيستي و فاشيستي و ساديستي خود را كمكي صفا دهند به اميد آن روز!

 امپراتوري هخامنشي يكي از بزرگترين و شايد قديمترين امپراتوري تاريخ بشر باشد كه جزو امپراتوري هاي كهن محسوب مي شود البته اگر دول مصر و امپراتوري شانگ در چين را مد نظر قرار ندهيم امپراتوري عثماني بزرگترين امپرتوري اسلامي و آخرين امپراتوري بزرگ مشرق زمين است  و جزو امپراتوري  هاي جديد محسوب مي شود امپراتوري هخامنشي  در سال 550ق م تاسيس ودر سال330 قم از بين رفت موسس اين امپراتوري كوروش كبير است تعداد امپراتوران آن 11 نفر ميباشند معروفترين شاهنشاهان  هخامنشي  كه شهرت جهاني دارند سه تن هستند كوروش كبير ،داريوش بزرگ و خشايار شاه امپراتوري عثماني در سال 1275 م تاسيس و در سال 1922منقرض شدتعداد سلاطين آن 36 نفر ميباشند معروفترين امپراتوران عثماني كه شهرت جهاني دارندهشت تن هستند كه عبارتند از سلطان ارخان قاضي ،سلطان بايزيد خان،سلطان محمد فاتح،سلطان سليم ياووز خان ،سلطان سليمان خان باشكوه قانوني ،سلطان محمد خان دوم اصلاح گر ،سلطان عبدالمجيد خان فاتح كريمه و سلطان عبدالحميد خان معروف به كشتار ارامنه سلطان سرخ مدت ايام  حكومت هخامنشيان 220 سال و مدت ايام حكوت عثمانيان 647 سال كشور هاي كه هخامنشيان بر طبق معيارهاي دول امروزي بر آنها حكومت مي كردند11كشورميباشد كه عبارتند ازتركيه ،آذربايجان،ارمنستان،سوريه،فلسطين،لبنان،اردن،مصر،عراق،ايران،فغانستان،تركمنستان و پاكستان تعداد كشور هايي كه عثماني ها بر طبق معيار دول امروزي بر آنه حكومت ميكردند 37 كشور ميباشد كه عبارتند از مجارستان نيمي از اترش صربستان كروواسي بوسني كوزو يونان آلباني مقدونيه بلغارستان جنوب لهستان اوكراين تركيه قبرس شمالي قبرس جنوبي مراكش الجزاير تونس ليبي مصر سودان فلسطين اردن لبنان سوريه عراق عربستان كويت يمن امارات قطر عمان بحرين آذربايجان شمالي و جنوبي گرجستان ارمنستان تاتارستان روسيهرقباي اصلي هخامنشيان عبارت بودن از دولت مصر كه تسخير شد دولت ليديه كه تسخير شد دولت بابل كه تسخير شد قبايل ماسازت كه هخامنشيان شكست خوردند و كوروش كشته شد دولت شهر هاي آتن و اسپارت كه در جنگ ماراتن هخمنشيان شكست خوردند در جنگ ترموپيل پيروز شدند ولي در نهايت در جنگ سالاميس شكست خوردند هخمنشيان نتوانستند بر آتن و اسپارت چيره شوند و دولت مقدوني هخامنشيان ظرف سه جنگ منقرض شدند رقباي عثماني عبارت بودند از دولت ونيز كه قبرس و جزيره كرت را از دست داد دولت مسيحي طرابوزان تسخيير شد دولت صليبيون تسخير شد دولت مماليك مصرو سوريه تسخير شد دولت صفويه كه آذر بايجان جنوبي  و ديار بكر و كردستان را از دست داد دولت آق قوينلو شرق آناتولي را از دست داد دولت روم شرقي تسخير شد دولت بلغارستان تسخير شد دولت مجارستان تسخير شد دولت صربستان تسخير شد دولت اتريش وين دو بار محاصره شد لهستان جنوب لهستان تسخير شد سلطنت الجزاير تسخير شد دولت خانات كريمه سخير شد دولت فلورانس دولت جنوا دولت پاپ دولت روسه از سال 1700 م تا سال 1917 چندين دوره جنگ درگرفت روسها در مجموع نسبتا برتري داشتند فرانسه در سوريه و مصر از عثماني شكست خوردند انگليسي ها در مصر شكست خوردند در 2 سال اول جنگ جهاني شكست خوردند در دو سال آخر جنگ پيروز شدند ولي در نهايت در جنگ چاناكاله دوم شكست خورده و از عثماني عقب نشيني كردند يونان در دو دوره جنگ شكست خوردند مجموعهدولتهاي كه عثمانيان نابود كردند 9 كشدولت مي باشند كه عبارتند از مجارستان بلغارستان امپراتوري روم شرقي صربستان خانات كرمه مماليك مصر وسوريه صليبيون دولت طرابوزان سلطنت الجزايرو مجموعهدولي كه هخامنشيان نابود كردند سه دولت مصر ليديه و دولت شهر بابل هخامنشيان در ظرف دو يا سه دهه و 5 جنگ بزرگ تضعيف شدند در سه جنگ آخر بكلي قلمرو خود را از دست دادند زوال آني و فوري  ضعف و زوال عثماني ها 362 سال طول و ضمن صدها چنگ  بزرگ به وقوع پيوست زوال بسيار آهسته و تدريجي و غير محسوس است اقتدار تا سال هي آخر ادامه دارد كتاب هاي مشهور در زمينه هخامنشيان كه مبناي اين  مطالعه قرار قرار گرفته اند هامتاريخ ايران باستان نوشته حسن پيرنيا تاريخ مردم ايران تاليف عبدالحسين زرينكوب  كتاب ايران در سپيده دم تاريخ جورج كامرون تاريخ امپراتوران هخامنشي از كوروش تا اسكندر تاليف پير برايان كتاب هاي كه در مورد عثماني  مبناي مطالعه قرار گرفته اند  تاريخ عثماني نوشته اوزون چارشلي دوره 5 جلدي كتاب فرمانروايان شاخ زرين نوشته نوئل باربر تاريخ امپراتوري عثماني نوشنه شاو استنفورد چي


چرا در هزار سال حكومت تركان بر ايران، فارسي زبان رايج بود و نه تركي؟!

+0 امتياز

چرا در هزار سال حكومت تركان بر ايران، فارسي زبان رايج بود و نه تركي؟!

  شايد كمتر آذربايجاني در ايران بوده باشد كه با اين سوال سخت روبرو نشده و به دنبال پاسخ اين معماي عجيب نبوده باشد؛ كه چرا بزرگترين دانشمندان، متفكران، عارفان و شاعران ايران بعد از اسلام كه بسياري از آنها از جمله ابن سينا، ابوريحان بيروني، مولوي، نظامي گنجوي و ... اساسا ترك زبان بوده اند اما يا به زبان عربي (در قرون اول بعد از اسلام) و يا به زبان فارسي نوشته اند و كمتر شوونيست فارسي بوده باشد كه از اين مساله به ذوق و شوق نيامده و زهردارترين طعنه ها را از اين طريق بر آذربايجانيان و زبان تركي وارد نكرده باشد!

در اينجا و به مناسبت روز جهاني زبان مادري، نگاهي نو و از زاويه اي جديد به اين مساله مطرح مي شود تا پرتوي نوراني بر تاريكي اين معماي به ظاهر پيچيده و غير قابل توضيح باشد و حقايقي را كه كمتر مطرح شده، در برابر چشمان حقيقت بين قرار دهد.

قبل از ورود به اين بحث، ابتدا بايد مقدمه اي براي آشنايي با فضاي فكري و اجتماعي دوران كهن آورده شود تا تفاوتهاي انكار ناپذير آن دوران با جامعه امروزي كه در واقع كليد حل معماي فوق است، شناخته شود زيرا اگر بخواهيم دوران گذشته را با فضاي فكري امروز بررسي كنيم مطمئنا با تناقضاتي غير قابل توضيح مواجه خواهيم شد.

بي ترديد خط و نوشتار عامل اصلي حفظ و بقاي تمدن بشري و انتقال آن به نسلهاي بعدي و حافظ اين ميراث گرانقدر بشري در دوران طولاني گذر از توحش به تمدن بوده و آن را از گزند جنگها و بلاياي طبيعي رهانيده و به نسل امروزي رسانيده است. در اين بين نقش اديان و مذاهب و همچنين مبلغين مذهبي در حفظ و توسعه خط و نوشتار انكار ناپذير است. تمامي تمدنهاي بزرگ كهن، كتابهاي مقدسي داشته اند كه آرزوها، آرمانها و قواعد اخلاقي و اجتماعي تمدن مذكور را بيان مي كردند. قديمي ترين كتاب شناخته شده بشري، "گيل گميش" سومري هاست كه امروزه ثابت شده، زبانشان به مانند زبان تركي امروزي از خانواده زبانهاي التصاقي بوده است. آنها، هم خط را اختراع كردند و هم تمام اسباب و لوازم يك تمدن بزرگ بشري را بنا نهادند.

بنابراين زبان و خط نوشتاري در دوران كهن برخلاف دوران امروز نماينده نژادها و مليتها نبوده بلكه نماينده اديان و مذاهب بوده است و هرچند زبان شفاهي هر مليت و قوميتي در زندگي روزمره جاري بوده و نيازهاي ارتباطي آنها را برطرف مي كرده، اما تمام پيروان يك دين و آيين، نوشته هاي خود را به زبان كتاب مقدس خود مي نوشتند و اصولا در هر دوره اي از تاريخ كهن زبان كتاب مقدس، زبان علمي و حكومتي نيز بوده است.

يكي ديگر از تفاوتهاي آشكار دوران كهن نسبت به دوران ما محدود بودن خواندن و نوشتن در دست عده قليلي از بزرگان قوم بوده و آموزش همگاني خواندن و نوشتن پديده اي كاملا نو ظهور و مربوط به دوران اخير است. لذا در دوران كهن تعداد كساني كه قادر به خواندن و نوشتن بودند بسيار كم بوده و از طرف ديگر بديهي است كه هر نويسنده اي دنبال مخاطب مي گردد. بنابراين در هر حوزه تمدني نياز به وجود يك زبان مشترك براي تمام افراد از هر مليت، نژاد و زباني انكار ناپذير بود و همانگونه كه گفته شد، اين حوزه هاي تمدني نيز نه بر اساس نژاد و زبان كه بر اساس دين و آيين شكل مي گرفت و در اين ميان بديهي است كه بهترين انتخاب براي هر حوزه تمدني، زبان كتاب مقدس آن بود.

پس از ظهور تمدن اسلامي كه توانست بسياري از حوزه هاي تمدني آن روز منطقه را تحت نفوذ خود قرار دهد و دين و آيين اسلام منبع فكري و اعتقادي مردم منطقه گرديد، زبان عربي (يعني زبان كتاب مقدس اسلام)، تبديل به زبان علمي، فرهنگي و حكومتي كل حوزه تمدني جديد گرديد و در واقع زبان عربي، زبان خواندن و نوشتن متفكران و انديشمندان بزرگ دوران پس از اسلام در كل حوزه تمدني اسلام گرديد و به همين دليل است كه ابن سينا، ابوريحان بيروني، ذكرياي رازي، ابن هيثم و ... نوشته هاي خود را به زبان علمي آن روز يعني زبان عربي نوشتند.

اما با جدايي حوزه تمدني ايران از ساير بخشهاي تمدن اسلامي و خروج از نفوذ حاكميت سياسي خلفاي عرب از يك سو و گسترش تدريجي خواندن و نوشتن از سوي ديگر، به تدريج نياز به بومي سازي علم و حكمت آن روز كه همگي بر مبناي زبان عربي نوشته شده و در اختيار انديشمندان آن روز قرار داشت، احساس مي شد، به ويژه اين كه تمدنهاي بزرگي چون سلجوقيان خود را رقيبان منطقه اي خلفاي عرب مي ديدند. بنابراين نياز به استقلال فرهنگي و زباني از اين رقيب بزرگ منطقه اي كاملا منطقي بود.

اما سوال اساسي اينجاست كه چرا با توجه به اينكه تقريبا تمامي سلسله هاي حاكم بر اين منطقه، كه بعدها ايران ناميده شد، اساسا ترك زبان بودند و حتي تركيب جمعيتي اين منطقه كه شامل آسياي مركزي، قفقاز، ايران امروز و بخشهايي از افغانستان، پاكستان و عراق بود بيشتر به نفع تركها بود تا ساير مليتها، چرا اين زبان فارسي بود كه به عنوان زبان علمي مشترك اين منطقه انتخاب شد و انديشمندان، عارفان، فيلسوفان و حتي شاعران بزرگ اين حوزه تمدني اكثرا به زبان فارسي نوشتند تا زبان تركي؟!

پاسخ اين سوال را بايد در نزديكي و قابليت تطابق زبان فارسي با زبان علمي پيشين يعني زبان عربي از يك طرف و تفاوتها و عدم سازگاري هاي اساسي زبان تركي با زبان عربي جستجو كرد. در اولين نوشته هاي فارسي بعد از اسلام كلمات عربي به وفور يافت مي شوند و حتي مي توان گفت تنها فعل ها و فاعل ها هستند كه فارسي هستند و تمام اصطلاحات علمي، فلسفي، عرفاني و مذهبي به زبان عربي هستند (كه حتي تا به امروز نيز بسياري از اين اصطلاحات بدون تغيير باقي مانده اند)

يكي از مهمترين موانع تطابق زبان تركي با زبان عربي، قاعده هماهنگي آوايي زبان تركي است كه تمام لغتها و كلمات را وادار به پذيرش اين قاعده مي كند و هر لغت و اصطلاحي را كه از زبان بيگانه وارد مي كند دچار تغييرات آوايي كرده، سپس به عنوان يك لغت جديد مي پذيرد. اما از طرف ديگر زبان عربي زباني است كه شديدا نسبت به تغيير آواها حساس است و كوچكترين تغييري در آواهاي كلمات، معاني آنها را به كلي تغيير مي دهد. همچنين بسياري از وزنهاي صرف افعال و اصطلاحات عربي در تضاد آشكار با قاعده هماهنگي آوايي زبان تركي است.

اينجا شايد عده اي مغرض و نا آشنا با علم زبانشناسي اين مساله را به حساب ضعف زبان تركي بگذارند، در حاليكه اين خصوصيت زبان تركي به آن وجهه اي هنري و آهنگين مي بخشد و به تمام لغتهاي بيگانه كه وارد اين زبان مي شوند، رنگ و بويي بومي مي دهد. همچنين از خلوص و يكپارچگي زبان در برابر تهديد زبانهاي بيگانه حراست مي نمايد. از طرف ديگر نزديكي و تطابق با زبان عربي (كه تنها در دوره ويژه اي از تاريخ به دليل ظهور و نفوذ دين اسلام، اهميتي خاص يافت) نشان برتري و يا قدرت يك زبان نيست و شايد به توان از زاويه اي ديگر چنين استنباط كرد كه همين نزديكي و قابليت تطابق زبان فارسي با عربي بود كه آن را كاملا در زبان عربي حل نمود و امروزه فارسي نه به عنوان يك زبان مستقل كه به عنوان لهجه اي از زبان عربي شناخته مي شود.

عامل مهم ديگري كه باعث عدم تطابق زبان تركي با زبان عربي شد، مشكلات ناشي از نوشتن زبان تركي با الفباي عربي بود كه در آن روزگار به عنوان تنها الفباي شناخته شده توسط تمام انديشمندان تربيت يافته در مكتب زبان عربي بود و اصولا به دلايل مذهبي، تغيير الفبا كه مي توانست باعث عدم توانايي در خواندن كتاب مقدس اسلام يعني قرآن شود به هيچ وجه قابل پذيرش در آن دوران نبود. اين مشكلات نوشتن زبان تركي با الفباي عربي بيشتر ناشي از وجود حروف صداداري متفاوت نسبت به زبان عربي و با تعداد بيشتر نسبت به آن است كه تعريف حروف صدادار جديد با شكل و ظاهر متفاوت را اجتناب ناپذير مي كند كه همين مساله خود باعث بوجود آمدن عدم تطابق اساسي زبان تركي با عربي مي گردد. در حاليكه زبان فارسي بدون هيچ مشكلي تنها با تعريف چهار حرف (گ، چ، پ، ژ) با زبان عربي تطابق يافت.

عامل ديگري كه باعث عدم تطابق زبان تركي با زبان عربي شد، ساختار التصاقي زبان تركي و وجود پسوندهاي بسيار بود كه به انتهاي كلمات و اصطلاحات عربي متصل مي شدند و شكل نوشتاري آنها را از لحاظ ظاهري تغيير مي دادند در حاليكه در زبان فارسي حروف ربط و اضافه منفك از كلمات هستند و شكل ظاهري كلمات را تغيير نمي دهند و لذا خواندن و نوشتن به زبان تركي با الفباي عربي دچار مشكلات عديده اي مي شد كه امروزه نيز همين مشكلات دست به گريبان زبان تركي آذربايجاني در داخل ايران به دليل ممنوعيت استفاده از الفباي لاتين است.

اين تغيير شكل كلمات در الفباي لاتين وجود ندارد زيرا برخلاف الفباي عربي كه حرف آخر كلمات با حروف بزرگ نوشته مي شود، در الفباي لاتين حروف آخر كلمات، هم در حالت چسبيده و هم در حالت منفك به شكل كوچك آن نوشته مي شود. به همين دلايل است كه امروزه بهترين الفبا براي نوشتن زبان تركي، الفباي لاتين شناخته شده و همه كشورهاي ترك زبان به تغيير الفباي خود روي آورده اند.

بنابر آنچه گفته شد، قابليت تطابق زبان فارسي با زبان عربي، به سرعت آن را به عنوان جايگزين زبان عربي در ايران مطرح و تثبيت نمود. اما در عين حال بزرگاني چون نسيمي و فضولي نيز بودند كه افكار و انديشه هاي خود را به زبان مادري خود نوشتند.

نگاهي به دوران رونسانس در اروپا نيز نشان مي دهد كه همين روند به صورت مشابه در اروپا نيز در جريان بود و زبان لاتين كه زبان كليساي كاتوليك بود به عنوان زبان علمي مشترك كل اروپا بود و هرچند بسياري از متفكران و دانشمندان اروپايي از كشورهايي چون آلمان، فرانسه، ايتاليا و انگلستان بودند اما بسياري از آنها به خصوص در دوران ابتدايي رونسانس، انديشه هاي خود را به زبان علمي آن دوران يعني زبان لاتين مي نوشتند و نه زبان مادريشان. در واقع زبانهاي انگليسي و فرانسوي كه بزرگترين و قدرتمندترين زبانهاي امروز هستند، سالهاي طولاني زير سلطه زبان لاتين قرار داشتند و اين نه به خاطر قدرت ذاتي زبان لاتين كه به خاطر زبان ديني و علمي بودن آن بود.

با پيشرفت رونسانس و گسترش خواندن و نوشتن و افزايش تعداد كسانيكه با سواد بودند اين سلطه اجباري و ضروري شكسته شد و زبانهاي ديگر اروپايي نيز شروع به رشد نمودند و به تدريج مفهوم زبان ادبي ملي ظهور پيدا كرد و زبانهايي چون انگليسي و فرانسوي، به زبانهايي بزرگ و جهاني تبديل شدند.

در ايران نيز هرچه به عصر حاضر نزديكتر مي شويم شاهد تمايل بيشتر آذربايجانيان براي خواندن و نوشتن به زبان مادري خود هستيم و شاهد هستيم كه با رسيدن مفهوم آموزش همگاني به ايران، بزرگاني چون ميرزا حسن رشديه، سيستم آموزشي مدرني را بر اساس زبان مادري آذربايجانيان بنا مي نهند.

اما جاي بسي تاسف است كه اين دوران با رشد روز افزون انديشه هاي باستان گرايانه و آرياپرستي همزمان مي شود و بويژه با ظهور سلسله ضد فرهنگي پهلوي، روند طبيعي رشد و نمو زبانها در ايران متوقف شده و سياست آسميله سازي مليتهاي ايراني و نابودي و ادغام آنها در زبان و فرهنگ به اصطلاح برتر! آريايي با شدت و قدرت تمام دنبال مي شود و خودباختگي فرهنگي در بين برخي از آذربايجانيان چنان رشد مي يابد كه كساني چون كسروي پيدا مي شوند كه (شايد به خيال خود براي خدمت به ملتشان!) به دنبال روزنه هايي هرچند غير منطقي براي اتصال ملت خود به نژاد پاك! آريايي مي گردند و جاي تاسف و تعجب بسيار است كه چگونه شاعران بزرگي چون احمد شاملو از اين كه نام خانوادگيش تركي است و منتسب به نژاد پست! اظهار تاسف مي كند.

اما تمام اين مسائل ريشه در به قدرت رسيدن انديشه هاي نژاد پرستي و فاشيسم در آلمان هيتلري دارد كه تاثير خود را در ايران آن دوران نيز گذاشته بود و شايد نمي توان بر رفتار آن روز برخي ها انتقادهاي جدي روا داشت چرا كه در جريان موج نژاد پرستي قدرتمند و بي رحمي گرفتار شده بودند، اما امروز تمام دنيا به باطل بودن انديشه هاي نژاد پرستانه معترف است و تمام تلاش خود را براي جلوگيري از بازگشت اين انديشه هاي خطرناك به كار مي گيرد و امثال ميلوسويچ ها را كه پيروان همان انديشه هاي خطرناك هيتلري هستند به عنوان جنايت كاران عليه بشريت مي شناسد.

انديشه هاي باستان گرايانه و آرياپرستانه، اگر در دوران سرگشتگي فلسفي ابتداي قرن بيستم نشانه به اصطلاح روشنفكري بوده باشد؛ امروزه تنها نشانه تحجر و بازگشت به انديشه هاي منحط و طرد شده گذشته است و آنهايي كه هنوز بر همان مدار كج مي چرخند بايد بدانند كه به زودي همچون هيتلر، موسيليني، ميلوسويچ و صدام به زباله دان تاريخ خواهند پيوست.

 

كنگر نام قديمي خليج فارس و منشاء تركي ساكنان قديمي سواحل آن

+0 امتياز

كنگر نام قديمي خليج فارس و منشاء تركي ساكنان قديمي سواحل آن
 

 

 

خليجي كه امروزه در ايران بعنوان خليج فارس و در ممالك عربي بعنوان خليج عرب مشهور مي باشد در هزاره هاي قبل از ميلاد بعنوان خليج كنگر ناميده مي شد. كنگر در واقع نام اصلي سومريان مي باشد كه از سواحل خليج كنگر (خليج فارس) تا قسمتهاي بزرگي از بين النهرين ساكن بودند. ضمناً كنگر نام طايفه بزرگ ترك بوده(سومر) نامي كه اين قوم به خودشان داده اند «كي-ان-كي»و بعد ها«كن-گي(ر)»و«كنگير»نام سومر ويا سومري ها از سوي اقوام سامي چون (اكدها)به آنان داده شده است. كه از هزاره هاي قبل از ميلاد در منطقه ي وسيعي از آسياي ميانه، آذربايجان و بين النهرين زندگي كرده اند و امروزه هم در آذربايجان، اخلاف اين طايفه بزرگ ترك به همان نام زندگي مي كنند. در اين مقاله ما سعي خواهيم كرد ضمن نظري اجمالي بر پيشينه تاريخي خليج فارس در دوره ي سومرها و كنگر ناميده شدن اين خليج و همچنين عينيت و قرابت زباني و نژادي سومرها و يا كنگرها با تركان بياندازيم.

 

چنانكه اشاره شد به سومرها "در منابع كتبي قديمي نام قومي سومر بكار نرفته است، مردم بين النهرين جنوبي در متن هاي ميخي «مردم (كشور) سومر» ناميده مي شد، مردمانش هم «كنگير» و «سانگ نگيگا» (سياه سرها) ناميده مي شدند."1

 

همان كنگرها از سواحل خليج مذكور در طول دو رودخانه ي دجله و فرات (بين النهرين) كه آنموقع جداگانه به خليج كنگر (خليج فارس امروزي) مي ريخت، زندگي مي كردند. چنانكه اولين اسطوره ي جهان يعني داستان بيلگاميس (بيلگه ميش، گيلگميش) هم در اين منطقه و مرتبط با آبهاي اين خليج شكل گرفته است. از متن و مضمون داستان بويژه در لوحه ي يازدهم از جملاتي چون "سوار شدن اورشان آبي و بيلگاميس به كشتي و بدريا زدن كشتي بر روي امواج دريا و همچنين رفتن به ته دريا با سفارش اوتناپيشتوم جهت يافتن گياه خاردار كه داروي جواني و جاويدانگيست"2 مي توان آشكارا بر ارتباط تنگاتنگ سومرها (كنگرها) با دريا (خليج كنگر) پي برد. ضمناً داستان بيلگاميس حدود 8-7 هزار سال پيش شكل گرفته كه در آنموقع عرب و فارس در منطقه وجود نداشت. يعني در اصل "قبل از اينكه اقوام سامي به اين منطقه بيايند سومرها سواحل خليج فارس [امروزي] را اشغال كرده بودند"3 و فارس ها هم چندين هزار سال بعد به منطقه آمدند.

 

همانطور كه اشاره گرديد براساس منابع معتبر برجاي مانده از خود سومريان، كنگر نامي بود كه سومريان خود را به آن نام مي ناميدند. سومر در اصل ناميست كه اكدهاي سامي به كنگرها (سومرها) مي گفتند. البته هر دو نام سومر و كنگر در واقع داراي منشاء تركي مي باشد. سومرها در بين النهرين داراي طوايف و قبايل مختلف بودند كه يكي از آنها اتحاديه طوايف ترك سوبار و يا سوبير بود. "قديميترين اطلاعات در مورد سوبارها به هزاره هاي چهارم و سوم قبل از ميلاد مربوط مي شود. آنها در اين دوره در بين دو رود فرات و دجله زندگي مي كردند. در آن دوره در منابع اكدي رودخانه فرات، پوراتتو ناميده مي شد و دجله هم، ايتيقلا (ايتي گلا و يا ايتي گله كه در تركي فعلي به معني سريع جريان يابنده مي باشد‌‌‍‍(، يكي از شاخه هاي آن يعني دياله هم تورنا ناميده مي شد. به قسمتي از بين النهرين از بغداد به طرف جنوب كنگير (كنگر) و به شمال آن هم سوبارتو (سوبار) گفته مي شد.4 كلاً در اواسط هزاره سوم قبل از ميلاد، اكدي ها شمال بين النهرين را ولايت سوبر و بعضاً سوبرت (ت پسوند مي باشد) مي ناميدند. در هزاره اول قبل از ميلاد هم در بين النهرين دولت كوچك سوبر موجود بود. در آنموقع سوبر بعنوان مترادف آشور بكار مي رفت.5

 

لذا مردمي كه فرهنگ و تمدن درخشاني را براي جهان ارزاني داشته و ما امروزه آنها را بنام سومر مي شناسيم به خودشان نه سومر بلكه كنگر مي گفتند. سومر ناميست كه طوايف سامي اكد، كنگرها را به اين نام مي ناميدند. اين مسئله هم ناشي از آن بود كه طوايف سامي كه بعدها از صحراهاي عربستان بطرف شمال و شمالغرب حركت كرده و به بين النهرين مي آمدند، در سر راه خود "اولين بار با سوبارها (سوبرها) برخورد نمودند و كنگرهاي پشت سر آنها را هم بعنوان سومر [كه در واقع معرب سوبر مي باشد‍[ شناختند."6

 

لازم بذكر است كه هم سوبر (سوب + ار) و هم كنگر (كنگ + ار) علاوه براينكه مرتبط با نام طوايف ترك سوبر (و يا سوبار) بين النهرين مي باشد، مثل بسياري از طوايف ترك خزر، افشار، قاجار، تاتار، آوار، آذر، بالكار، بولقار، سووار، آغاجر (مطابق قوائد هماهنگي اصوات در تركي، پسوندها تابع مصوت هاي ريشه و يا اسم قبل از خود مي باشند، بنابرين در ريشه و يا اسمي با مصوتهاي ضخيم بصورت «آر» و در ريشه و اسمي با مصوت هاي نازك بصورت «ار» مي آيند‍( و غيره از دو جزء اسم [طايفه] و جزء «آر- ار» بصورت پسوند و يا جزء دوم اسم مركب بمعناي «مردم، مرد، انسان و قهرمان» مي باشد، كه ساختار نام قومي تركي از معنا و شكل ظاهري در دو نام سوبر و كنگر كاملاً مشهود مي باشد. لذا "بكار رفتن «ار» در نام طوايف ترك امريست كه بصورت گسترده رايج مي باشد".7

 

در رابطه با ريشه و معناي "نام طايفه سوبار (سوبر) هم، همانطور كه از شكل ظاهري و معناي آن مشخص مي باشد، اين نام در تركي قديم هم به معناي «مردم روخانه» بكار رفته است. چونكه كلمه سو (آب) در تركي قديم بصورت "سوب" بود كه به مرور زمان حرف «ب» از آخر كلمه حذف شده است. ضمناً در طول تاريخ بسياري از طوايف ترك متناسب با محل زندگي خود ناميده شده اند. مثلاً طوايفي كه در كوهستان زندگي مي كرد مردم كوهستان و طايفه اي هم كه در مناطق جنگلي زندگي مي كرد آغاجري (مثل طايفه ترك آغاجري = مردم جنگل، قابل ذكر است كه «آغاج» در تركي به معناي درخت مي باشد و «ار» بمعناي مرد و يا مردم) ناميده شدند. لذا سوبر (سوب+ار) ناميده شدن مردمي كه در بين النهرين زندگي مي كردند طبيعي مي باشد (مردمي كه در كنار آب و يا رودخانه زندگي مي كنند). به همين جهت ا. م. دياكونف هم نام كشور سوبار را بعنوان صحراي آب تعريف مي كند كه بر قواعد ايجاد نام مكان و محل مطابقت ندارد."8 يعني در واقع دياكونف به جهت ندانستن معناي بخش دوم كلمه ي مركب سوبار (سوب + ار) يعني «ار» تركي، اشتباهاً سوبار را بجاي مردم كنار آب و يا مردم رودخانه، صحراي آب ناميده است.

 

لذا هم از لحاظ ساختار زبانشناسي و هم از لحاظ معني كلمات و بسياري دلايل ديگر كه در ادامه اين مقاله اشاره خواهد شد، مطمئناً بسياري حقايق تاريخي كه بصورت هدفدار و از روي غرض تحرف شده آشكار و معلوم خواهد شد كه هر دو كلمه ي سومر (سوبر) و كنگر داراي منشاء تركي بوده و خليج فارس و يا عرب هزاران سال قبل خليج كنگر بوده است.

 

علاوه بر قرابت زباني بين سومرها و تركها كه بطور خلاصه اشاره خواهد شد، عينيت نام بسياري طوايف ترك و طوايف تشكيل دهنده سومر نشان از منشاء تركي سومرها دارد. همانطور كه گفته شد سومرها خود را كنگر مي ناميدند. كنگر هم يك نام تركي مي باشد كه علاوه بر اينكه تاريخاً بصورت طايفه و دولت موجود بوده، امروزه هم اخلاف اين طايفه ي ترك در آذربايجان زندگي مي كنند.

 

ضمناً در رابطه با كنگرها در متون قديم تركي هم مطالب زيادي وجود دارد. «در فرهنگ لغات قديم تركي شواهدي مبني بر "كنگرس" بودن كنگرها موجود هست. تركشناسان مشهور روسي ل. م. قوميليف و م. ي. آرتامانف در بين طوايف ترك در خيلي قديمتر از دوره ي گؤي تركها بر نام كنگرها اشاره مي كنند. اما در اين مسئله چيزي كه جالب است، اين است كه علاوه بر نام طايفه، دولتي هم به اين نام ‍(دولت ترك كنگ يو در تركستان) موجود بوده است. در بين درياچه هاي بالخاش جنوبي و آرال، كنگ يوي و يا دولت كنگ واقع بود. مردم آن دولت در تركي "كنگ ار(كنگر)" و يا "مردم كنگ يوي" ناميده مي شد. آنها را يوناني ها در قرن هشتم "پادزيناك" و يا "پچنك" (طايفه ي مشهور ترك) مي ناميدند كه از منابع روسي هم معلوم مي باشد.»9

 

برخي از محققان، كنگرها را جزو ساكاها (اتحاديه ي طوايف بزرگ ترك) مي دانند... برخي ها هم كنگرها را از نژاد هون ها (تركان هون) مي دانند.."10

 

ضمناً "در سنگ نوشته هاي قديم تركي به الفباي اورخوني بر نام مكان «كنگ» اشاره مي شود. در آسياي ميانه در سواحل سيردريا قلعه كنگ و ايالت كنگا از اوايل ميلاد معلوم مي باشد. طايفه ي قديمي ترك كنگر هم از نام مكان كنگ ايجاد شده است."11

 

علاوه بر بين النهرين و آسياي ميانه، طوايف كنگر در قفقاز و آذربايجان هم زندگي كرده و در حال حاضر هم زندگي مي كنند. "در آثار استرابون و پليني بزرگ كه در سده ي اول قبل از ميلاد و سده ي اول بعد از ميلاد زندگي كرده اند در رابطه با كنگرها و سابيرها (سابر و يا سوبر) كه قبل از ميلاد در قفقاز جنوبي و آذربايجان زندگي كرده اند مي توان اطلاعاتي كسب كرد. اينكه كنگرها از چه زماني در آذربايجان اسكان يافته اند، معلوم نيست. اما در توضيح و تفسير كلمات مشترك تركي و سومري گفته مي شود كه اين نام را سومرها بر كنگرها نهاده اند. ضمناً ما در كتاب دده قورقود هم بر نام كنگرها بشكل كنگلي (كنگلي = كنگ + لي كه "لي" تركي به معناي "ي" نسبت در عربي مي باشد) برمي خوريم."12

 

پتولمي هم در آذربايجان در مورد نام مكان كنگرا نوشته بود. كنگر كه نام طايفه در تركها مي باشد هم در دوره ي ميلاد و هم در قرون وسطي معلوم بود.13

 

حدود 120 خانوار از كنگرها در مناطق مختلف قفقاز جنوبي اسكان يافتند. قسمت بزرگي از آنها در نخجوان و سرزمين فعلي ارمنستان اسكان يافتند.

 

 

 

كنگرها آنقدر قدرتمند بودند كه شاهان ساساني را به لرزه مي انداختند. مورخان سده ي ششم ميلادي در رابطه با جنگ بين ساساني ها و كنگرها مي نوشتند. گرچه در خصوص تاريخ اسكان كنگرها در اين اراضي دقيقاً چيزي نتوان گفت، اما يك چيز دقيقاً مشخص هست كه از سده ي پنجم در رابطه با نام آنها در اين اراضي نام مكان موجود بوده است... در رابطه با نام طايفه ي كنگر در آذربايجان و ارمنستان يك سري نام مكان موجود مي باشد. در حال حاضر در منطقه ي قوكاسيان ارمنستان كوهي بنام كنگر وجود دارد كه هنوز هم به اين نام خوانده مي شود14 [لازم بذكر است كه اراضي جمهوري ارمنستان فعلي قسمتهاي غربي سرزمين تاريخي آذربايجان مي باشد كه در اوايل دهه بيستم خان نشيني ايروان و برخي مناطق ديگر جهت تشكيل جمهوري ارمنستان به ارمني ها داده شد و آذربايجاني ها در طي ده ها سال بتدريج از اين مناطق رانده شدند].

 

ضمناً در آذربايجان علاوه بر وجود نام خانوادگي كنگرلي (كنگري) "يك سري نام مكان مرتبط با نام كنگرها موجود مي باشد كه از آنها مي توان به كنگرلي («لي» به معناي «ي» نسبت در تركي مي باشد و كلمه «كنگرلي» تركي به معناي «كنگري» مي باشد)، كنگرلر در نخجوان (لر علامت جمع در تركي مي باشد)، كنگرلر در نزديكي شهرستان قم واقع در آذربايجان جنوبي و دره كنگرلي در منطقه عزيزبكف ارمنستان اشاره كرد."15

 

سوبارها هم مثل كنگرها از جمله طوايف تركي بودند كه در مناطق مختلف ترك مي توان ردپاي آنها را مشاهده كرد. اما قديميترين رد پاي سوبرها را در بين النهرين مي توان جست. همانطور كه اشاره گرديد قبل از آمدن طوايف سامي از شبه جزيره عربستان، سوبارها در قسمت شمالي بين النهرين زندگي مي كردند كه با آمدن و جمع گرديدن طوايف سامي در اكد و ديگر مناطق بين النهرين قدرت يافتند و تدريجاً سوبارها را به طرف شمال راندند. "چنانكه از طرف جنوب طوايف سامي آشوري و از شمال طوايف هوري بر آنها فشار وارد نمودند و سوبارها مجبور شدند به سه شاخه تقسيم گردند. شاخه ي غربي، مركزي و شرقي. شاخه غربي بطرف غرب حركت نموده و در داخل ديگر طوايف آسيميله گرديد. شاخه شرقي بطرف شرق به حوضه درياچه اروميه حركت كردند و سپس برخي از آنها بطرف تركستان و سيبري كوچ نمودند. شاخه ي شرقي سوبارها زبان خود را حفظ كردند، چونكه آنها در كنار همنژادان خود بودند. سوبارهايي كه در همانجا ماندند در بين قسمت هاي شمالي دجله و فرات در غرب درياچه ي وان، بين دياربكر و بيتليس در مناطق جداگانه زندگي كردند.

 

محل زندگي سوبارهاي شاخه مركزي هم به يكي از ايالات دولت ميتاني كه توسط هوري ها تشكيل يافته بود تبديل گرديد. دولت در سده ي هشتم ميلادي فرو پاشيد و در همان ايالت برخي دولتهاي شهري آرمه، اورمو، كولمري، تورخو و غيره توسط سوبارها تشكيل شد."16

 

طوايف تركي كه با هم متحد شده و اتحاديه ي طوايف سوبار را تشكيل داده بودند، اكثراً امروزه و در قرون وسطي هم به عنوان طوايف مشهور ترك مطرح بوده اند. يكي از طوايف تشكيل دهنده ي آن قشقائي ها بودند كه در هزاره هاي قبل از ميلاد هم به اين نام خوانده مي شدند. قشقائي ها در هزاره ي دوم قبل از ميلاد در آسياي صغير17 زندگي مي كردند. براساس منابع ميخي "تيقلات پالاسار اول پادشاه آشور در اواخر سده ي يازدهم قبل از ميلاد با قشقائي ها در قسمتهاي شمالي فرات برخورد مي كند. سپس در قسمت هاي شمالي رودخانه هاي قيزيل ايرماق و كلكيت دولت كوچك قشقائي تا سده ي هشتم قبل از ميلاد دوام آورد."18 مسئله ي مهمي كه در اين ميان جلب توجه مي كند اين است كه، تركان قشقائي، كه زماني ساكن بين النهرين بودند و با فشار طوايف سامي در تركيب سوبرها به قسمتهاي شمالي و آذربايجان حركت نمودند، بعدها تدريجاً بطرف جنوب حركت كرده و در حال حاضر هم تا شهر بوشهر و همچنين تا گله دار و خنج 19 در استان فارس به كناره هاي خليج كنگر قديمي خود كوچ كرده و در اين مناطق زندگي مي كنند.

 

يكي ديگر از طوايف مشهور ترك هم كومانها مي باشند كه در قرون وسطي هم زياد مطرح بوده و از آسياي ميانه و تركستان بطرف غرب مهاجرت نمودند. اما طوايف ترك كومان از قدمت و تاريخي خيلي قديمتر از آن برخوردار مي باشد. چنانكه اشاره گرديد "در هزاره هاي سوم و دوم قبل از ميلاد در نتيجه ي فشار طوايف سامي و هوري اتحاديه ي طوايف سوبار فرو پاشيد و برخي از طوايف تشكيل دهنده ي آن به قسمت هاي شمالي بين النهرين و غرب فرات حركت نمودند. يكي از همين طوايف، كومانها بودند."

 

بدينصورت بيگلربيگي سوبار با كمك متمادي طوايف ترك تشكيل دهنده ي اتحاديه ي طوايف سوبار چون كوموق، كومان، قاشقاي، آريمن، سوغان، سالور، اوروم و غيره بيش از دو قرن بين دو دولت ميليتاريست آشوري و اورارتو استقلال خود را حفظ كرد و نهايتاً در سال 673 از صحنه ي تاريخ محو گرديد. سوبارها به آذربايجان و از آنجا به طرف شرق حركت نموده و اخلاف آنها با حفظ زبان خود با نامهاي سوبار، سووار، سيبر و سوبير در مناطق مختلف تا حال موجود مي باشند.21

 

ضمناً نام اولين و مهمترين اسطوره ي سومري هم در اين خصوص جالب و قابل توجه مي باشد. تمامي محققان اسطوره ي بيلگاميس، نام قهرمان وشخصيت اصلي آن يعني بيلگاميس و يا گيلگميش را بعنوان انساني عالم، داننده و دنيا ديده ترجمه مي كنند. هر دو كلمه داراي ريشه ي تركي مي باشد. البته اصل داستان بنام اصلي قهرمان آن در دوره ي كنگرها، بيلگه ميش بوده كه بعداً در دوره اكدها، اين قوم سامي نام داستان را بصورت گيلگميش نوشته اند كه شايد بعلت نوشته شدن آن بر لوحه هاي گلي (گل در تركي گيل مي باشد- گيلگميش) بدينصورت در اكدها تلفظ شده است.

 

س. ش. چاقدورف مي نويسد كه ريشه ي كلمه بيلگاميس را بيلگا تشكيل مي دهد كه در زبان سومري به معناي پدر بزرگ، ريش سفيد و قهرمان مي باشد و "ميس" پسوندي مي باشد كه نشان دهنده ي ارتباط قهرمان داستان به همان مردم مي باشد.22 البته همانطور كه مورخان خارجي هم اذعان مي دارند ريشه كلمه همان بيلگا (بيلگه) مي باشد كه در تركي از ريشه بيل = بدان ]بيلگه = دانشمند[ به معناي عالم و داننده مي باشد و در نام خاقان دانشمند گؤي ترك ها يعني بيلگه خاقان هم مي توان آنرا مشاهده كرد.

 

ضمناً شباهت ساختاري بيلگاميس- بيلگه ميس- بيلگاميش و يا گيلگميش قهرمان داستان سومري (كنگري) با نام هاي قهرمانان ديگر ترك چون آلپانيش (آلپاميش) در تركان ازبك، ايلالميش – ايلالميس (پسوند "ميش" در برخي از شاخه هاي تركي چون قزاقي بصورت "ميس" مي باشد)، ترسوزاميش در كتاب دده قورقود و غيره تصادفي نيست.23 چونكه ساختار نام بيلگه ميش تركيست و نام هاي زيادي با اين ساختار در تركي بوده و هنوز هم بكار مي رود كه از جمله مي توان به نام توختاميش، خان اردوي زرين اشاره كرد.

 

اما در رابطه با تمدن سومر مي توان گفت چيزي كه باعث سردرگمي چندين صد ساله در زمينه ي منشاء و منسوبيت تمدن سومري گرديد، ناشي از اقدامات مغرضانه ي محققان اوليه ي تمدن سومري بود كه حتي با جعليات هدفدار موجبات سردرگمي جهانيان را فراهم آوردند. در دوره اي كه توسط انگليس و با كمك يهوديان و ممالك غرب در راستاي اهداف استعماري انگليس نظريه مجعول آريائيسم در حال شكل دهي بود، نتايج همه ي تحقيقات در زمينه ي اكتشافات باستانشناسي و زبانشناسي در اين راستا حتي با جعل بسياري حقايق به نفع زبان هاي هند و اروپايي و به ضرر تركي سوق داده مي شد. در عين حال هيچ محقق تركي هم در بين محققان تمدن و زبان سومري حضور نداشته و زبان تركي هم در تحقيقات و پژوهشهاي مذكور از روي غرض دور نگه داشته مي شد. در نتيجه در زمينه ي منشاء زبان سومر تحقيقات بي نتيجه ماند. حتي در خواندن كلمات هم بعلت عدم آشنايي محققان به زبان تركي و دور نگه داشته شدن زبان تركي از تحقيقات، اشتباهات زيادي روي داد. "چنان كه از سخنان پروفسور مار سالها گذشته اما وضعيت به هيچ وجه تغيير نيافت. اگر بحد كافي در اينگونه مسائل به تركي توجه مي شد بسياري از افسانه هاي پوچ زبانشناسي و تاريخ جاي خود را به حقايق مي داد."24 اما بعدها با مقايسه ي زبان سومري با زبان تركي فعلي با وجود فاصله زماني حدود 6 هزار سال كليد بسياري معماها در اين مورد گشوده مي شود.

 

علاوه بر نام خود سومرها (كنگر و سوبر) و طوايف تشكيل دهنده آنها كه با طوايف ترك امروزي يكسان مي باشد، زبان آنها هم با زبان تركي مطابقت دارد. چنانكه دانشمند آلماني "ف. هومل 350 كلمه ي متقابل زبان هاي سومري و تركي را از لحاظ معنا و ساختار آوايي مقايسه كرده و ثابت كرد كه اين دو زبان عليرغم فاصله ي زماني زياد از يك ريشه بوده و با يكديگر مرتبط مي باشند." 25

 

د. ردر دانشمند روسي هم مي نويسد در مورد زبان سومري مي توان گفت كه اين زبان جزو زبانهاي التصاقي و يا پيوندي مي باشد و بجهت ساختاري مي توان آن را با زبان تركي مقايسه كرد.26

 

اولجاس سليمان محقق قزاقستاني با مطالعه ي نتايج تحقيقات محققان خارجي و همچنين با تحقيقات و مقايساتي كه بين كلمات متقابل تركي و سومري انجام داد به اين نتيجه رسيد كه از جدول مقايسه ي لغات متقابل دو زبان مشخص مي گردد كه لكسيكولوژي و لغات تركي و سومري مي تواند مورد مقايسه قرار گيرد. همچنين شباهت ساختار و معناي كلمات هر دو زبان تشكيل يك سيستم را مي دهد و به همين جهت نمي توان اين عينيت و تشابه را تصادفي به حساب آورد.27

 

حال دانشمندان و سومرشناسان خارجي و ترك زيادي با مقايسه ي زبان سومري و تركي از جهات مختلف به اين نتيجه رسيده اند كه سومرها و طوايف تشكيل دهنده ي اتحاديه ي طوايف سوبر ترك بودند. ضمناً چيزي كه در اين مبحث جلب توجه مي كند، تطابق طوايف ترك بين النهرين با طوايف ترك آذربايجان، آسياي ميانه و سيبري مي باشد. اين هم با بسياري دلايل ديگر نشانگر تقسيم و مهاجرت مكرر طوايف ترك از غرب به شرق و برعكس مي باشد. حتي با تحقيقات وسيع نظريه ي مربوط به منشاء اورال- آلتايي زبان تركي زير سؤال رفته و دانشمندان با مشاهده ي قدمت زبان تركي در بين النهرين، آذربايجان و آناطولي شرقي تغيير عقيده داده اند. چونكه "قرن ها و بلكه هزاران سال قبل از مته خاقان امپراتور هون (اولين امپراتور ترك در آسياي ميانه) در طرف غرب و خاورميانه اتحاديه ي طوايف ترك موجود بوده است"28 لذا بسياري از دانشمندان، بين النهرين، مناطق شرقي آن و امتداد رشته كوه هاي زاگرس و آذربايجان را زادگاه ترك ها معرفي مي كنند. چونكه قدمت طوايف ترك اين منطقه با وجود طوايف سوبار، تروكي، كاسي، قوتي، لولوبي، قشقايي، كومان و غيره به چندين هزار سال قبل از ميلاد مي رسد. ضمناً بين النهرين، شمال آن، مناطق شرقي آن و سلسله كوه هاي زاگرس و آذربايجان امروزه هم عليرغم توطئه ها و اقدامات وحشيانه ي ديگر براي آسيميله كردن ترك ها در منطقه، محل زندگي ترك ها مي باشد. چنانكه در بين النهرين تركها در استانهاي كركوك، موصل، قسمتي از سليمانيه و مناطق ترك از شمال تا بغداد، در ايران هم در آذربايجان تا مناطق دور دست اراضي تاريخي آذربايجان چون همدان و اراك و حتي از همدان تا كناره هاي خليج فارس هم در امتداد رشته كوه زاگرس در بعضي نقاط بصورت اكثريت و در بعضي نقاط همراه با فارس ها، لرها، عرب ها و غيره زندگي مي كنند. از همان طوايف مي توان بر قشقائي ها در محدوده استانهاي اصفهان، فارس، بوشهر، كهكلويه و بوير احمد، چهارمحال بختياري و همچنين تركان ابيورد، تركان فريدون، سنقر، شهر كرد و غيره اشاره كرد.

 

مورد مذكور در خصوص انطباق محل زيست طوايف ترك منشاء قديمي چون سومر (كنگر)، سوبار(قشقائي، كومان و ...)، تروكي، قوتي، لوللوبي، كاسي و غيره با محل زيست تركان امروزي در منطقه را علاوه بر تحقيقات زبانشناسي انجام گرفته در رابطه با زبان بانيان تمدن هاي منطقه و نام همان طوايف، حفريات باستانشناسي هم تأييد مي نمايد. چنانكه پروفسور محمد تقي زهتابي در بحث خود در خصوص منشاء سومرها با استناد به آثار باستانشناسي كشف شده در بين النهرين، كناره هاي خليج فارس تا كرانه هاي خزر در امتداد كوه هاي زاگرس و آسياي ميانه نظريه ي معروف خود مبني بر اتمسفر واحد و يكپارچه ي هنر و فرهنگ در منطقه ي مذكور را ارائه مي دهد. 29

 

لذا چنانكه تحقيقات ريشه اي و بيطرفانه در اين رابطه انجام پذيرد، اثبات مي گردد كه، برخورد به نام طوايف ترك در محدوده ي بزرگي از آسيا- از نزديكي هاي ژاپن تا قلب اروپا و همچنين تا بين النهرين و سواحل خليج فارس امري كاملاً طبيعي و عادي مي باشد. چونكه از 7-6 هزار سال پيش اين طوايف مكرراً در همان منطقه ي بزرگ در تردد بوده اند و چنانكه اين امر در سال هاي بعد از ميلاد و حتي در صدر اسلام و مدتي بعد از آن هم ادامه داشته است. به همين جهت يكسري مورخان مغرض تنها با استناد به آخرين تردد و كوچ طوايف اوغوز از شرق به غرب، بدون توجه به تاريخ قديم منطقه ادعا مي نمايند كه ترك ها حدود هزار سال است كه به آذربايجان و برخي نقاط ايران مهاجرت كرده اند. لذا برخورد به نام هاي طوايف ترك در نقاط مختلف آسيا از اين مسئله ناشي مي گردد. چنانكه "به عقيده ي س. ي. مالوف زبان طوايف كوچرو از رودخانه دون تا مرزهاي چين با شامل شدن اسكيت ها و سارماتها تركي بود." 30

 

بدينصورت با منابع معتبر تاريخي به اثبات رسانده مي شود كه كنگر ]بر گرفته شده از نام اصلي سومرها[ نام قديمي و اوليه ي خليج فارس بوده و ساكنان قديمي سواحل آن هم داراي منشاء تركي بوده است كه امروزه هم با وجود تغييرات جمعيتي ايجاد شده در نتيجه ي مهاجرت هاي بعدي و حتي اقدامات شوونيستي، باز هم تركان از انتهاي مرزهاي تاريخي اراضي آذربايجان در همدان و اراك تا خليج كنگر كه حال آنرا برخي خليج فارس و برخي خليج عرب مي نامد، همراه با فارس ها، لرها، عرب ها و غيره زندگي مي نمايند و در واقع صاحبان و ساكنان اصلي و قديمي منطقه مي باشند.

 

منابع:

 

Yusif Yusifov, “Qədim Şərq tarixi”, II nəşr, Bakı: Çıraq nəşriyyatı, 2005, s. 53

 

“Gılgamış destanı”, Çevirən: Muzaffer Ramazanoğlu, səh. 43

 

پروفسور محمد تقي، زهتابي، ايران توركلرينين اسكي تاريخي، جلد 1، چاپ سوم، تبريز، انتشاراتي اختر، سال 1381، ص. 40

 

Firudin Ağasıoğlu, “Azər xalqı (seçmə yazılar), II nəşr, Bakı: Çıraq nəşriyyatı, 2005, s. 155

 

Oljas Süleymenov, “Az-ya”, Azərnəşr, Azərbaycan Bədii Tərcümə və Ədəbi Əlaqələr Mərkəzi, Bakı, 1993, səh. 212

 

Firudin Ağasıoğlu, “Azər xalqı (seçmə yazılar), II nəşr, Bakı: Çıraq nəşriyyatı, 2005, s. 155

 

Firudin Ağasıoğlu, “Azər xalqı (seçmə yazılar), II nəşr, Bakı: Çıraq nəşriyyatı, 2005, səh. 19

 

Firudin Ağasıoğlu, “Azər xalqı (seçmə yazılar), II nəşr, Bakı: Çıraq nəşriyyatı, 2005, s. 154

 

Altay Məmmədov, “Kəngərlər - ən qədim türk dövlətləri silsiləsindən”, Azərbaycan dövlət nəşriyyatı, Bakı, 1996, səh. 7

 

Mahmud İsmayıl, “Azərbaycan xalqının yaranması” Azərbaycan dövlət nəşriyyatı, Bakı, 1995, səh. 41

 

Qiyasəddin Qeybullayev, “Azərbaycan türklərinin təşəkkülü tarixi”, Bakı: Azərbaycan Dövlət nəşriyyatı, 1992, s. 57

 

Mahmud İsmayıl, “Azərbaycan xalqının yaranması” Azərbaycan dövlət nəşriyyatı, Bakı, 1995, səh. 41

 

Kamal Əliyev, Fəridə Əliyeva, “Azərbaycan antik dövrü” Bakı: Azərbaycan Dövlət nəşriyyatı, 1997, s. 43

 

Mahmud İsmayıl, “Azərbaycan xalqının yaranması” Azərbaycan dövlət nəşriyyatı, Bakı, 1995, səh. 41

 

Mahmud İsmayıl, “Azərbaycan xalqının yaranması” Azərbaycan dövlət nəşriyyatı, Bakı, 1995, səh. 42

 

Firudin Ağasıoğlu, “Azər xalqı (seçmə yazılar), II nəşr, Bakı: Çıraq nəşriyyatı, 2005, s. 155

 

Firudin Ağasıoğlu, “Azər xalqı (seçmə yazılar), II nəşr, Bakı: Çıraq nəşriyyatı, 2005, s. 154

 

Firudin Ağasıoğlu, “Azər xalqı (seçmə yazılar), II nəşr, Bakı: Çıraq nəşriyyatı, 2005, s. 159

 

دكتر منوچهر، كياني، سيه چادرها- تحقيقي از زندگي ايل قشقايي چاپ اول، شيراز، ص. 600-6001 نقشه هاي ضميمه

 

Firudin Ağasıoğlu, “Azər xalqı (seçmə yazılar), II nəşr, Bakı: Çıraq nəşriyyatı, 2005, s. 147

 

Firudin Ağasıoğlu, “Azər xalqı (seçmə yazılar), II nəşr, Bakı: Çıraq nəşriyyatı, 2005, s. 160

 

Чагдуров, С. Ш. Происхождение Гиссериады, изд. «Наука», Новосибирск, 1980, стр. 171

 

Elməddin Əlibəyzadə, Qədim dünyanın ulu kitabı, Gənclik nəşriyyatı, Bakı, 1996, səh. 28

 

Oljas Süleymenov, “Az-ya”, Azərnəşr, Azərbaycan Bədii Tərcümə və Ədəbi Əlaqələr Mərkəzi, Bakı, 1993, səh. 185

 

پروفسور دكتر محمد تقي، زهتابي، ايران توركلرينين اسكي تاريخي، جلد 1، چاپ سوم، تبريز، انتشاراتي اختر، سال 1381، ص. 132

 

Д.Г.Редер. Мифы и легенды древнего двуречя. – Изд. Наука, Москва, 1965, стр. 150

 

Oljas Süleymenov, “Az-ya”, Azərnəşr, Azərbaycan Bədii Tərcümə və Ədəbi Əlaqələr Mərkəzi, Bakı, 1993, səh. 204

 

Altay Məmmədov, “Kəngərlər - ən qədim türk dövlətləri silsiləsindən”, Azərbaycan dövlət nəşriyyatı, Bakı, 1996, səh. 28

 

پروفسور دكتر محمد تقي، زهتابي، ايران توركلرينين اسكي تاريخي، جلد 1، چاپ سوم، تبريز، انتشاراتي اختر، سال 1381، ص. 40

 

 

Kamal Əliyev, Fəridə Əliyeva, “Azərbaycan antik dövrü” Bakı, Azərbaycan Dövlət nəşriyyatı, 1997, s. 41

 

حسن صفري