مختصرى از زندگى و مبارزات صفر قهرمانيان سارا جوشني مراسم گراميداشت ياد صفر قهرمانيان در برلين آلمان
یازار : TTOTT | بؤلوم : مفاخر آذربايجان
+0 امتياز
مختصرى از زندگى و مبارزات صفر قهرمانيان
سارا جوشني
مراسم گراميداشت ياد صفر قهرمانيان در برلين آلمان
سه شنبه ١٢ آذر ١٣٨١
صفرخان در سال ١٣٠٠ شمسي (٨١ سال پيش) در روستاي شيشوان عجب شير ، كه سبز
وخرم در كنار درياچه اروميه و در دامن رودخانه پر آب قالا چاي آرميده است
، به دنيا آمد. نام مادرش ،گوهر تاج وپدرش محمد حسين بود. به علت فقدان
مدرسه در محل زندگي بالاجبار مدت ٧سال پيش ميرزاها وملا هاي ده گلستان
وبوستان وازاين قبيل خواند. خودش ميگويد "... به علت اينكه زبانم تركي
بود،چيزي ازآنها عايدم نشد." پس از آن وارد مدرسه اي در عجب شير شد ولي
تنها توانست دوره ابتدايي را به پايان برد صفر نوجوان براي گذران زندگي
خانواده به كار كشاورزي پرداخت. درآن موقع بخش زيادي از حاصل كار دهقانان
نصيب مالكان ميشد، دولت وژاندارم هاهم حامي آنها بودند. مالكين عملا صاحب
اخيتار جان و مال وناموس دهقانان محسوب ميشدند. صفرخان خود گفته است:
"... امروزظلم وستم وتجاوز به ناموس ،فردا خبر از دردهاي ديگر، هر شب ما
با درد تازه اي سر به بالين ميگذاشتيم واين رنج هاي روحي بود كه آنروز ها
مرا به مبارزه عليه اين بي عدالتي ها كشاند."
اين زمان گه مقارن بود با شهريور ١٣٢٠، ورود متفقين به ايران وتبعيد رضا
شاه از كشور، صفرخان ٢٠ بهار را پشت سر گذاشته بود، با اوج گيري مبارزه
دهقانان عليه خوانين و دولت كه ديگراز قدرت چنداني برخوردار نبود، بسياري
از روستاييان منطقه براي كوتاه كردن دست اربابان ، مسلح شده بودند. در
اين ايام صفرخان كه عضوحزب توده بود،همراه عده اي ازهمرزمان به فرقه
دموكرات آذربايجان پيوستند و به عضويت آن درآمدند
صفرخان درسال ١٣٢٤ ازدواج ميكند ثمره اين ازدواج دختري بودكه صفرخان
درتولد ونامگذاري او حضور وشركت نداشت. نام او را مهين گذاشتند، زني كه
در سالهاي زندان تنها ملاقاتي صفر خان بوده است. صفرخان داراي سه نوه با
نام هاي بهروز و بيتا و سارا است . دردوره اي كه فرقه دموكرات آذربايجان
حكومت محلي را دردست داشت ، صفرخان در ارتش فرقه درجه سرواني داشت. درپي
تهاجم خونين ارتش شاه به منطقه وخلع يد فرقه دموكرات از حكومت محلي وشكست
فرقه وسركوب جنبش ،دوره دربدري واسارت صفرقهرمانيان آغازميشود. مدتي
درمنطقه آذربايجان وسپس درمناطق مرزي ايران و عراق بسر ميبرد ودر عراق
كرفتار وبه زندان اربيل فرستاده ميشود،موقعي كه ازبده بستان هاي دولتهاي
ايران وعراق در تعويض پناهندگان وزندانيان دوسوي مرزباخبر ميگردد،از
زندان اربيل فرار وبه طرف مرزرفته وارد خاك ايران ميشود صفرخان پس از
مدتي زندگي مخفي در ايران توسط مامورين وجاسوس هاي حكومت شناسايي و رو
ز١٨ اسفند ١٣٢٧ در اروميه دستگير وپرونده وي به دادگاه نظامي فرستاده
ميشود. دادگاه نظامي دوبار راي به عدم صلاحيت خود ميدهد ويپگيري پرونده
به دادگستري احاله ميشود ولي با اعمال نفوذمالكين وفئودالها كه هنوز عطش
انتقامشان پس ازاين همه كشتار فرو كش نشده بود، وبه چيزي جز حكم اعدام وي
راضي نبودند، پرونده مجددا به دادگاه نظامي عودت داده شد.
در آذر ماه ١٣٢٩ درست ٤ سال پس از سركوب وحشيانه جنبش ،وقلع وقمع دولت
محلي آذربايجان ، صفر خان در دادگاه نظامي به اتهام قيام مسلحانه عليه
امنيت كشور وبراندازي نظام به اعدام محكوم گرديد. وپس از ٥ سال بلا
تكليفي و انتظار ودلهره اعدام ،سرانجام درسال ١٣٣٣ حكم اعدام وي به جبس
ابد تقليل يافت.
صفرخان تاسال ١٣٣٧ در زندان هاي آذربايجان بسر مي برد و دراين سال به
زندان مخوف برازجان فرستاده ميشود. زندانيان ديگري، ازجمله كاك عزيز
يوسفي و كاك غني بلوريان و جيليل گاداني از رهبران حزب دموكرات كردستان
راهم به آنجا منتقل ميكنند. مهندس مهدي بازرگان، عزت الله سحابي ، دكتر
شيباني و افسران سازمان نظامي حزب توده نيز مدتي با صفرخان در برازجان
همبند بوده اند. آنها تا سال ١٣٤٧ در زندان برازجان زندگي پر مشقتي را
ازسر گذراندند و در آبان ١٣٤٧ به زندان قصر تهران منتقل گرديدند. صفرخان
سالهاي زندگي در زندان برازجان را سالهاي مرگ تدريجي ميدانست.
درسال ١٣٤٦ در برازجان بود كه پس از ٢٠ سال اسارت براي اولين بار، دخترش
همراه كودك شيرخواره اش به ديدا رپدر وپدر بزرگ ميروند نه پدر دختر را
تاكنون به چهره ديده وميشناسد ونه دختر پدر را. آنها همديگر رادرآغوش مي
كشند صفرخان دلش ميخواست گريه گند ولي نكرد. نخواست زير نگاه غريب پليس
چنين كند . دست روي قلبش گذاشت ودردل گريست. اما گريه شادي وچشم هاي پر
اشك صفرخان در لحظه آزادي اززندان تماشايي بود.
دوره ده ساله سوم زندان را صفرخان بيشتر در زندان هاي تهران ،قصر و اوين
گذراند دراين دوره فضاي زندان هاي شاه تغيير جدي كرده بود. زندان ها
انباشته شده بود ازجواناني كه شور وشيدايي ديگري داشتند. علاوه برتوده اي
ها،اگنون افراد جديدي كه راه وروش مبارزاتي متفاوتي را دنبال ميكردند،
وارد زندان شده بودند. وبه همان ميزان مناسبات درون زندان راتحت الشعاع
قرار ميدادند. دوره آرامش زندانها به پايان رسيده بود. وقايع بيرون زندان
تاثيربلا واسطه اي بر رفتار زندانبانها ميگذاشت واين ، بربي تابي هاي
زندانيان مي افزود. صفرخان ميگويد "... در اين دوره گروههاي مختلفي مثل
چريكهاي فدايي خلق ، مجاهدين خلق، آرمان خلق، گروه فلسطين، ستاره سرخ ،
طوفان ، ساكا، گروه اباذر، حزب ملل اسلامي ، هيئت موتلفه وخيلي از
گروههاي ديگر در زندان بودند من به همه جنبش هاي مبارزچه مذهبي وچه غير
مذهبي احترام ميگذاشتم".
اين گوناگوني وفراواني شور واشتياق مبارزه ومقاومت دردوره اخير زندان در
نگاه وخاطر صفرخان دليلي بود برحقانيت پايداري وي دراين بيست وچندسال .
صفرخان وهمبندان ،اين سالهاي پر تب وتاب زندان را پشت سرگذاشتندوپايداري
شان را به مقاوت ميليوني مردم كشو ردرماه هاي انقلاب پيوند زدند .
و سرانجام صفرخان در ٤ آبان ١٣٥٧ پس از تحمل ٣٢ سال زندان ،همراه بسياري
از همرزمان ،به نيروي تواناي مردم اززندان شاه رهايي يافتند. محل سكونت
صفرخان با هجوم بي سابقه مردم روبرو گرديد خانه اش شده بود ميعادگاه
دوستداران و همبندان او. مردم گروه گروه به آنجا مي رفتند و صفر خان را
غرق بوسه ميكردند. صفرخان درآن لحظات گفته بود:
"... ملت دارد مرا خيلي شرمنده ميكند. من ايراني هستم. مثل همه استقلال
كشورم را ميخواهم. مثل همه عليه ظلم مي جنگم. به دانشجويان و كارگران و
به ملت بگوييد متوجه عظمت رستاخيزشان باشند".
صفرخان عليرغم مناسبات گسترده اش در دوران آزادي ، ازغوغاگري هاي سياسي
پرهيز ميكرد. او در سال هاي بعد از انقلاب روابط دوره زندان را حفظ و
محترم داشت ولي نخواست و نگذاشت مورد بهره برداري گروهي قرار گيرد. در
مصاحبه اش گفته است "... وقتي كه دستگيري ها شروع شد وحزب توده را گرفتند
يك بار مرا ٥ - ٤ ساعتي بردند وبازجويي كردند. عمويي ميگفت كه از همه ما
مي پر سيدند كه اين صفرخان عضو كميته مركزي است ؟ وآنها هم جواب ميدادند
نه با ماهمكاري نكرد. البته عضو افتخاري بودم"
صفرخان در مصاحبه اي گفته است:
"... براي من درك كلام زيباي آزادي هنوز امكان پذير نيست. بعد از٣٠ سال ،
اين آزادي غير مترقبه است. من مديون مردم هستم... من اين آزادي را كه به
كوشش مردم به دست آمده ، گرامي ميدارم".
"... ازمن ميپرسيد چه آرزويي دارم؟ من به صراحت ميگويم خواست من آزادي
تمام احزاب است وآزادي تمام زندانيان سياسي".
صفرقهرمانيان (صفرخان) مظهر مقاومت مردم ايران عليه ستم وبيدادصبح روز
شنبه ١٨ آبان در سن ٨١ سالگي در بيمارستان ايرانمهر به علت بيماري سرطان
ريه درگذشت.
صفرخان شرف پايداري مردم كشور ما در مقابل استبداد وبي عدالتي بود يادش گرامي باد
صفر قهرمانيان؛ قهرمان بيادعا
مهرداد راستگوي اقدم
روز چهارشنبه بيست و دوم آبانماه 1381, پيكر مردي به استقامت كوه سهند
را از مقابل بيمارستان ايرانمهر تهران توسط جمعيتي حدود دوهزارنفر تشييع
نمودند تا در امامزاده طاهر كرج به خاك بسپارند. اين قهرمان, اين اسوة
مقاومت و ايستادگي كسي نبود مگر "صفر قهرمانيان". مردي كه سي و سهسال از
عمر خود را در زندانهاي رژيم پهلوي سپري نمود.
صفر قهرمانيان در سال 1300 خورشيدي در روستاي شيشوان آذربايجان(1) چشم به
جهان گشود. پدرش دهقاني بود به نام محمدحسين و مادرش بهنام گوهرتاج. او
در فضاي آزادي بعد از سالهاي 1320, زماني كه ايران از شرّ رضاخان خلاصي
يافته بود, دست در دست آزاديخواهاني چون داداش تقيزاده(2) و ربيعالله
كبيري(3) نهاد, ولي خروج رضاشاه از ايران, اشغال وطن توسط متفقين را در
پي داشت؛ ارتش سرخ از شمال و انگليس و امريكا از جنوب و غرب. اين
نابساماني مملكت فرصتي ايجاد كرد تا مردم آزاديخواه و مبارز آذربايجان پس
از شكست جنبشهاي دموكرات, شيخ محمد خياباني و لاهوتي كرمانشاهي سومين
جنبش دموكرات را از نوعي ديگر تجربه كنند. صفر قهرمانيان دهقاني بود
دهقانزاده كه از جور ستم ملاكين و خوانين بسيار ديده و شنيده بود و چون
ديگر مردم آذربايجان در همسايگي كشوري كه يك ششم كرهزمين را دربر
ميگرفت و پرچمي بهنام سوسياليزم را برافراشته بود و نويد مبارزه با
فئوداليزم و سرمايهداري سر ميداد و نفي استثمار را شعار خود ساخته بود,
واميداشت تا گام در راه رهايي نهند. رهايي از مستبدين, رهايي از جور و
ستم مالكين و رسيدن به آزادي و عدالت. با سلاح بهجا مانده از ارتش
متفقين و آنچه كه از شمال ميرسيد جمهوري قد برافراشت بهنام دموكرات
آذربايجان در زير عَلَمي بهنام فرقة دموكرات. ديري نپاييد كه ارتش سرخ,
خاك آذربايجان را ترك گفت و با او آمدگان, با او همراه شدند, ماندند
آناني كه نه با كسي آمده بودند و نه دل به كسي بسته بودند. جمع كثيري كه
ماندند و مقاومت كردند و كشته شدند و گرفتار و اسير و اعدام گرديدند. چه
مرداني كه سينه به گلوله جوخة اعدام سپردند تا سر به طناب دار. گروهي نيز
گريختند و به اسارت غربت گرفتار شدند؛ ولي از اين هزاران هزار نفر يكي هم
صفر قهرمانيان بود كه راه عراق پيش گرفت و طعم اسارت زندانهاي آنجا را
هم چشيد, تحمل نكرد و بازگشت تا در خاك وطن اگر زنداني شود و يا اگر خونش
ريخته شود, بگذار اين خون در خاك وطن ريخته شود و اگر جوري رسد در كنار
هموطن رسد. او كه در سال 1325 در پي محاصره و شكست و تارومار وحشيانة
حكومت از كردستان به عراق گريخت و زنداني شد و پس از مدتي سرگرداني و
تحمل زندان و سختيهاي فراوان, در سال 1327 به ايران بازگشت و در
اسفندماه همان سال در يكي از روستاهاي اروميه دستگير و حركت ايستادگي او
از زنداني به زندان ديگر آغاز شد. او در آذرماه 1329 در دادگاه نظامي
لشكر تبريز محاكمه و حكم زير صادر گرديد:
1ـ به خاطر خلع سلاح پاسگاههاي ژاندارمري, محكوم به حبس ابد
2ـ به خاطر همكاري با بارزانيها, محكوم به ده سال زندان
3ـ به خاطر داشتن شناسنامة جعلي, محكوم به سه سال زندان
4ـ به خاطر قيام مسلحانه عليه امنيت كشور و براندازي نظام, محكوم به اعدام
و اين حكم بعد از سالها در دهة سي تقليل يافت, اعدام به ابد تبديل شد و
او كه از زندانهاي مراغه, تبريز, اروميه و تبريز شروع كرده بود,
زندانهاي او از آذربايجان عبور كرد تا زندانهايي چون برازجان, قصر,
اوين, كميته و... را نيز تجربه نمود و در كنار مردان بزرگي از هر فكر و
عقيده شبهاي طولاني زندان را به صبح رسانيد. او سي و سهسال از عمر خود
را در زندانهاي ايران و عراق گذراند. بارها از سوي رژيم و دستگاه امنيتي
آن تحت فشار قرار گرفت تا تقاضاي عفو كند, اما هيچگاه به خواستة آنان تن
در نداد تا ركورد زندانيان سياسي(4) را بشكند و به اين ملت درس استقامت
را بياموزد؛ آنچه را كه خود نيكو آموخته بود. او كه براي خلق و آزادي خلق
از يوغ استثمار اسلحه بهدست گرفته بود و راه مبارزه پيشة خود ساخته بود
و سيوسه سال زندان را تحمل نمود تا در آبانماه سال 1357 بهدست همان
خلق, درهاي زندانها شكسته شود و صفرخان طعم آزادي را در كنار آزادي مردم
بچشد. صفرخان اعدام نشد. او چون ديگر همرزمانش كشته و آواره و اسير غربت
نشد. او پس از سيوسهسال حبس, آزاد شد. گروهي در غربت به خفّت جان
سپردند و گروهي ماندند و آزادي را نديدند و گروهي نيز شهادت را پي گرفتند
و رفتند. صفرخان ماند تا همه او را ببينند,كه او نيز به نوبة خود به
نداي "هل من ناصر ينصرني" حسين لبيك گفت. او قهرماني بود از قهرمانان
تاريخ بشريت كه دين خود را به انسانيت ادا كرد. به جامعة بشريت كه شايد
ديگر رهروان آزادي ره او پيشة خود سازند و صبر و استقامت را از او
بياموزند.
در زمان حيات او كه در سن 57 سالگي از زندان استبداد رهايي يافت, ما نه
بر سينة او مدال آويختيم, نه بوسهاي بر پايداري و پايمردياش نثار
ساختيم. سيوسهسال مستبدين به زندانش كردند و ما بيست و سه سال به زندان
نسيان و فراموشي افكنديم, انگار كه خواستيم در خاك نسيان فراموشش سازيم و
در فراموشخانهاي پنهان. فرزندان اين خاك درس شرف را از كه بياموزند تا
به كي آنچه خود داريم از بيگانه تمنا كنيم. همة عالم نلسون ماندلا را
براي بيست و هفت سال زندان ميستايند. 27 سال ايستادگي و پايداري, 27 سال
جوانمردي و آزاديخواهي, برابري و عدالت. صفرخان نيز گرچه به ياد نبود,
ولي نلسون ماندلاي ديگري بود؛ قهرماني ديگر در راه آزادي و عدالتخواهي.
او نيز تشنهاي بود در پي عدل و آزادي و با شرافت زيستن.
از هر فرقه و دستهاي كه بود, انساني بود والا, در راه طلب حق و حقيقت.
در زندان هم بندِ بزرگمرداني چون مهندس بازرگان, دكتريدالله سحابي,
مهندس عزتالله سحابي, احمدعلي بابايي, دكترشيباني, ابوالفضل حكيمي, دكتر
عالي, محمد مهدي جعفري, محمد بستهنگار, مصطفي مفيدي, مجتبي مفيدي, مهدي
حمصي, شاملو, قاليچهچيان, عباس عاقليزاده, منوچهر صفا, محسن طاهري,
وكيلي, عزيز يوسفي, غني بلوريان, جليل گاداني, محمدعلي پيدا, بدرالدين
مدني, حميد فام نريمان, علي ناچيز, آيتالله رباني شيرازي, آيتالله
طالقاني, كاظم بجنوردي, حجتي كرماني, آيتالله منتظري, علي عمويي, بيژن
جزني و... بود.
آري او بود و همرزمان او. همة انسانها آمدند و رفتند و ميروند, ولي
قهرمانان قهرمان ميمانند و صفر قهرماني چون قهرمان زيست و در سكوت
قهرمانان مرد.
بيرگون اسير دوشموش بيرقهرماني -روزي قهرمان اسيري
سورغايا, سئوالا چكنده جلاد -در سؤال و جواب جلاد
من سيزين النيزده ئولمه ره م دئدي -گفت من هرگز در دست شما نميميرم
مني زامان ـ زامان ياشادار حيات(5)- و تاريخ مرا براي هميشه جاودانه ميسازد
تك تك مبارزان همانا آيهاي از جاودانگي راه حقاند كه هرگز نميميرند.
"ولاتحسبنالذين قتلوا فيسبيلالله امواتا بل احياء عند ربهم يُرزقون"
كشتگان راه خدا تنها آناني نيستند سر به چوبة دار و شمشير ظلم سپردند و
سينه به تير كفر شكافته؛ آنان كه عمر خود را در راه حق, كه همانا آزادي و
عدالت انفاق كردند و زندگي خود را فداي بشريت نمودند. آنان نيز مصداق آية
الهي قرآن هستند, آنان هرگز نميميرند تا تاريخ زنده است و انسان حسرت
عدالت و آزادي را در دل دارد. قهرمانان از هر مكتب و راهي كه باشند, حيّ
و حاضرند.
و خدا بر ما رحمت كند كه نه آنها را ميشناسيم و نه راه آنها را ميرويم
و نه باوري داريم.
پينوشتها:
1ـ شيشوان نام روستايي است در پنج كيلومتري خاوري درياچة اروميه و سه
كيلومتري عجبشير و 48 كيلومتري مراغه.
2ـ داداش تقيزاده, اهل مراغه و يكي از اعضاي فرقة دموكرات بود كه در
دانشگاه خلق مسكو تحصيل كرده بود و در زمان رضاخان, در زندان قصر,
زنداني بود. پس از فرار رضاخان در شهريور سال 1320 بهعنوان صدر كميته
فرقه در مراغه به فعاليت پرداخت. داداش تقيزاده يكي از نخستين كساني
بود كه براي پيشبرد مبارزات طبقاتي به تشكيل اتحاديههاي كارگري همت
گماشت. بعدها دستگير و تيرباران شد.
3ـ ميرزا ربيع كبيري يكي از ملاكين مراغه بود. در جريان فرقة دموكرات
آذربايجان, فرماندة فداييان در آزادسازي مراغه, مياندوآب, هشترود, چار
اويماق و هولالو بود و در حكومت فرقة دموكرات آذربايجان وزارت راه, پست و
تلگراف و تلفن را بهعهده داشت. هنگام يورش ارتش شاه, مقاومت نمود و
سرانجام دستگير و اعدام شد.
4ـ نلسون ماندلا با 27 سال زندان, بهعنوان زنداني سياسي و صفر قهرمانيان
با سي و سه سال زندان در جهان بهعنوان زندانيان سياسياي كه بيشترين مدت
را در زندان به سر بردهاند مشهورند و اين يك ركورد محسوب ميشود.
5ـ اين شعر از بالاش آذراوغلو شاعر ميهندوست آذربايجاني است.
سوتيتر:
در زمان حيات او كه در سن 57 سالگي از زندان استبداد رهايي يافت, ما نه
بر سينة او مدال آويختيم, نه بوسهاي بر پايداري و پايمردياش نثار
ساختيم. سيوسهسال مستبدين به زندانش كردند و ما بيست و سه سال به زندان
نسيان و فراموشي افكنديم
صفرخان مرد زيست و قهرمان مرد ، و او زن زيست و محو مرد
صفرخان مرد زيست و قهرمان مرد
و او زن زيست و محو مرد ...
به مناسبت روز همه زنها
سهيلا وحدتى
شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۱
در روز جهانى زن اكثر ما به ياد نقش زنان برجسته تاريخ ميافتيم، يا زنان
برجسته در شعر، يا علم، يا عرصههاى ديگر زندگى اجتماعى. اما در اين روز
زن بياييد به ياد زنى هم باشيم كه در تاريخ هيچ نقشى ايفا نكرد، در هيچ
يك از عرصههاى زندگى اجتماعى برجسته نبود، دانشمند و هنرمند نبود، شاعر
نبود، بلكه فقط زن بود. زنى فقير بود، تنگدست بود، همسرى وفادار بود و
وقتى كه شوهرش به اعدام محكوم شد و به او گفت كه فكر ازدواج ديگرى كند،
او گفت كه "اگر يك بار ديگر در اين مورد حرف بزني، خودكشى خواهم كرد. اگر
تا آخر عمر هم زندان ماندگار شدى به اميد رهايى تو، تنها دخترمان را بزرگ
ميكنم. فكر ميكنم كه مرا هم دستگير كردهاند و حبس ابد دادهاند من هم
با تو ابد ميكشم." و نيز مادرى با شهامت بود كه در اوج تنگدستى تنها
فرزندش را دست تنها بزرگ كرد، و چه بسا كه زير بار منت اين و آن، و زير
بار سرزنش اين و آن، و زير بار فشار افسوس و حسرت يك روز زندگى خانوادگى
با بچه در كنار شوهرش روزگار نه چندان خوشى را گذراند.
او زنى بود كه نامى نداشت و وقتى كه همسرش در مصاحبهاى از ازدواجش با او
ميگويد، بدون ذكر نام از او سخن ميگويد و مصاحبهگر مجبور ميشود كه
مشخصا اسم او را بپرسد "اسمش چه بود؟" شايد چون كه او هويتى نداشت جز در
رابطه با شوهرش. او در هيچ كجاى دنيا صدايى نداشت، مثل ميليونها زن
روستايى و بى سواد و فقير زندگى كرد و مرد و كسى نام او را اكنون پس از
مرگش نميداند همانطور كه كسى نام او را در زندگياش هم نميدانست. اگر
چه شوهرش در همه ايران قهرمانى بنام بود و همه ما او را ميشناسيم و
ايستادگى او را ستايش ميكنيم. اگر چه در رثا و بزرگداشت شوهرش نوشتند و
شعر گفتند و خاطره نوشتند و مقاله نوشتند و مراسم سخنرانى و بزرگداشت
برپا كردند... اما كسى نامى از او نبرد و كسى از او يادى نكرد، او كه
شريك زندگى شوهرش بود، او كه شريك دردهاى ناشى از قهرمانى شوهرش بود، و
او كه شريك زندگى قهرمانانه شوهرش بود.
او ملوك باقرپور اولين همسر صفر قهرمانيان بود. ملوك باقرپور آنقدر بى
بضاعت بود كه سالهاى سال نتوانست به ديدار شوهرش برود و مردى را به دخترش
نشان بدهد و به او بگويد "اين پدر توست!" عاقبت شوهرش را نديد و با درد
حسرت ديدار، و شايد هم از درد حسرت ديدار، از دنيا رفت و محو شد. او فقط
يك زن بود و يك مادر بود. شخصيت برجستهاى نبود. وقتى كه مرد، شوهرش براى
او گريست اما چنانچه بعدها در خاطراتش گفت "...به دستشويى رفتم كه كسى
اشكهايم را نبيند. نبايد ديگران را ناراحت ميكردم. هركس در زندان براى
خودش دردى دارد. نبايد درد ديگرى برآن دردها گذاشت." و چنين بود كه زن
حتى از تعزيهاى در زندان هم محروم ماند. او چنان محو مرد كه نزديك ترين
ياران همسرش در زندان هم خبردار نشدند، آخر او فقط يك زن بود.
ملوك باقرپور زنى بود روستايى و فقير كه امثال او در دنيا فراوان است.
زنى بود پر عاطفه و شهامت كه به پاى شوهرش ايستاد و وفادار ماند گرچه
سودى از وفايش نبرد. او زنى بود بى سواد و بدون هويت سياسى و اجتماعى و
در تصميم گيرى شوهرش براى مقاومت و پايدارى و قهرمانى نقشى نداشت، او
تصميمى نگرفت. او زنى بود كه هيچ نقشى در تصميم گيريهاى خانوادگى نداشت،
چه رسد به تصميم گيريهاى اجتماعي، اما سهمى عظيم از بدبختى را در نتيجه
تصميمهاى شوهرش و ديگران بدوش كشيد.
من دلم ميخواهد در روز جهانى زن براى ملوك باقرپور تعزيه بگيرم و به جاى
همه آنهايى كه او برايشان محو ماند، به ستمى كه بر او رفت اذعان كنم و
براى خاموشى او در كشيدن آن همه بار درد فقر و تنهايى در زندگى و مرگاش
گريه كنم. اما روز جهانى زن روز جشن است! جشن همه زنها. پس به ياد همه
زنها جشن بگيريم: آنهايى كه شاعر و هنرمندند، آنها كه در سياست پيشرو
اند، آنها كه در علم قلههاى جديدى را كشف ميكنند، و نيز روز جشن همه آن
زنهايى است كه بى سوادند، آنهايى كه از بيان احساس شان عاجزند، آنهايى
كه از سياست سر در نميآورند، آنهايى كه به بحث علاقهاى ندارند، آنهايى
كه صداى شان در اجتماع شنيده نميشود، و در عين حال همه آنها در همين
اجتماع زندگى ميكنند و سرتاسر زندگيشان متاثر از سواد و هنر و سياست و
بحث و جدل مردانى است كه درجامعه تصميم گرفتهاند و ميگيرند. به ياد همه
زنهايى جشن بگيريم كه سهمى در تصميم گيريها ندارند، اما سهمى از همه
بدبختيهاى ناشى از تصميمهاى ديگران دارند.
درايران سهم زن در بسيارى از عرصههاى زندگى از ورزش و تفريحات گرفته تا
قانون خانواده و كار به او داده نشده است. بياييد ما حداقل سهم مرئى بودن
زن را در كشيدن بار ستمى كه به او ميرود به او بدهيم و سهم شايسته
احترام به قهرمانيهاى زنانه و مادرانه را از زن – از هيچ زن - دريغ
نكنيم.
-------------------
حقايق برگرفته از كتاب خاطرات صفرخان در گفتگو با على اشرف درويشيان (
نشر چشمه 1379) است.