شعر اوخويون گوزلدي
یازار : TTOTT | بؤلوم : ادبي و فرهنگي
+0 امتياز
به نام خلايق به آزاده گي
نياشد به ظلم و ستم بنده گي
سر قصه دارد سخن ها دراز
كه غمها نفهته در اين قصه باز
قلم خاطري گر چه دارد شكيب
كه هرگوشه اش پر فراز و نشيب
چو خواهي اگر بشنوي گوشه اي
ز اندوه و غم به چيني خوشه اي
چنين است اين داستان رمز و راز
نه زيبد بدريا اگر چه تراز
سخن نيست اينجا كه از مهر يار
ز آزادي و عشق و از خوش ديار
سخن گر بگويم غم زنده گيست
ز درد و فراق و ز آواره گيست
ز ايران ويران سخن بر لبست
زهجران و حسرت وطن در تبست
تو رفتي اي شيخ با دنگ و فنگ
به توصيف بيهوده و جنگ و ننگ
دگر نيست آن افتخار چاره اي
كه ايران شده زورق پاره اي
به غايت شده نقش ايران بر آب
ز شاهان و دزدان و ديوان خراب
نه رستم نه كوروش نيايد بكار
تمسخر شده اسمشان بر ديار
دروغست ايران كه خوبان شود
حقوق بشر را نگهبان شود
در ايران تظاهر به اخلاق چيست
كه لوح تمدن شعاري بيش نيست
كه ايران شده بر ملل چوب دار
به ماتم نشسته بشر زار زار
ز خون وطن لاله ها چون دميد
فغان شد فلك شادي از دل رميد
ز جور خزان چون خميد لاله ها
قلم در نوشت بخون جگر ناله ها
جهان تيره شد اژدها چون پديد
كه مرغ سحر از گلستان پريد
ترنم نشد خنده اي بر لبان
كه گوئي به ماتم نشسته جهان
ز جور و جفا گشته دوران شديد
كه آزادي وطن سالها كس نديد
به فرمان شيخ و به فرمان شاه
كه ويرانه شده اين وطن بس تباه
به قتل و جنايت به كين حاكمان
خجالت شده نام ايران چه سان
ز حلقوم زبان را كشيدند ناكسان
ترحم نشد به كوك به پير و جوان
نباشدحياتي باشد ايران چه سود
بسوزد در آتش كه بود و نبود
ز جور و ستم باشد ايران مغاك
زفرجام بدشودسينه هاچاك چاك
به نام تمدن شده بربريت عيان
زبان ملل را بريدند وحشيان
به توهين به آنان نام قوم خواندند
كه اين ناروا بر زبان راندند
چو شد اهرمن آنچنان نابكار
چنين شد حقوق بشر تار و مار
به كشتار خونين به جهل و ريا
كه ايران شده بر خلايق عزا
زنانرا به تهمت كشيدندسفله گان
باسم شريعت به اسم خبره گان
به تخم نفاق و به جنگ و نزاع
شده مملكت مظهر ارتجاع
ادب معرفت در تو اي شيخ طوس
چه شدتاشدي مثل رسواي كوس
چرا حرمت بانوان دريدي بكين
نزادت ترا مادري اين چنين؟
تو گر فاضلي حرمت خويش دار
كه باشد چنين خصلتي بر تو عار
چه آمد ترا بذر كين كاشتي
مگر در دلت عقده ها داشتي
بزعم خودت كرده اي چون گمان
بجز تو بد اند چون همه مردمان
نكردي به ترك و عرب آشتي
مگر جز به نفرت چه انباشتي
به فرهنگ كين كرده اي افتخار
به گرداب نفرت به بردي ديار
شده نامه ات ننگ ايران زمين
چه آمد ترا گشته اي پر ز كين
بمردم چنان گفته اي بد خطاست
كه خصلت ترا اينچنين نارواست
اگر گفتنت همچنين ياوه هاست
بانسان چنين سيرتي نابجاست
كه تاريخ پرسد مدام سالهاست
ترا عفت و آدميت كجاست
به تاريخ بنگر حقيقت بجو
كه تركان خريدند ترا آبرو
تو درمانده بودي به كنجي حزين
هزاران بلا داشتي در كمين
تو بودي ستايشگر شاهاه ترك
بظاهر چو بره اما كه گرك
نوشتي به لطف ملك نامه ات
به سلطان محمود شد اقامه ات
تو بر غير فارس آنچنان تاختي
كه نزد ملل قدر خود باختي
به شاهان تو كردي اگر بنده گي
ملل را دريدي به درنده گي
چنين خصلتي دشمن مردمست
كه زهر نفاقش بتر كژدمست
كه ايران دگر ديكدل و جان نيست
بپاشد چو ايران مقصر كيست
كه ايران شده پهنه سر بدار
خلايق در اين ورطه گشتند زار
ز نا مردمي قصه دارد قلم
نگنجد به هر دفتري لاجرم
ز بيداد و كشتار و خوف و فغان
به حيرت شده گر به بيني جهان
نبينم در اين خطه ديوان و داد
به جان آمده مردم از ديو زاد
ملل را مگر نام ايران چه داد
ستم داد زندان و هرگز مباد
بدون ملل باشد ايران چه سود
كه بر باد گردد كه بود و نبود
تو رفتي بجنگ ملل با نامه ات
حيف شد به بيراهه اي خامه ات
تو بر خلق ترك و عرب تاختي
دريغا كه حرمت بنزد ملل باختي
تبارت جدا كرده اي از ملل
چنين بود گستاخي ات را علل
به نفرت ز انسان لقب برده اي
به علم او هنر در كجا شهره اي
تبارت توپنداشتي ازهمه برترست
زبان و بيانت بر ملل سرتر ست
تو كه غافلي از زبان ملل
چرا كرده اي بر روانت خلل
همي نيست جاي ترا مهتري
نباشد به جعل و دروغ برتري
مباحات بخود اوج درمانده گيست
گسستن زمردم كه بيچاره گيست
بدين تهمت و رخفت و بد بيان
شدي مايه ننگ ايرانيان
ترا بود بهري اگر از هنر
چرا كرده اي كار بي بار و بر
هنر نيست تخم نفاق كاشتن
چنين بر ملل سؤ ظن داشتن
نبردي قلم را به كار هنر
نباشد به كارت ز خوبي اثر
دراين سرزمين كجروي كار نيست
نسب را تفاخر معيار نيست
اگر كرده اي آگهي از بلاد
شماري در ايران كه ده ها نژاد
تبارت نباشد به از ديگري
به انسانيت چون شود مهتري
بگفتي ز دوران رستم ز افراسياب
بدين قصه ها جمله كشور خراب
نبودي به بيني بدوران پهلوي
ز وحشت نياسود ملت دمي
كه ويرانه و خوار گشت اين وطن
تبه شد گلزار و باغ و چمن
به حكم خيانت بتر شد كه شاه
كه ايران بشد بر ملل همچو چاه
درين سرزمين صحبت آزادگيست
نه شيخ ونه شاه ونه ازبندگيست
چو جعل و كدر بر قدر چيره گشت
سراي وطن اينچنين تيره گشت
به وحشيگري شد تمدن لقب
هزار سال برگشت ايران عقب
شد اين سرزمين كارزار اجل
همي لانه شيخ و شاه و دجل
نژادي اساسش بر ريا ساختند
ملل را به كذب آريا ساختند
تباري ز هر خطه دارد زبان
بدنيا كه اين نكته باشد عيان
مگر چيست اين آريا سالهاست
تبار و مكان و زبانش كجاست
زبان را تظاهر ملط كردن است
افتخار بر نژاد غلط كردن است
دگر نيست اين ياوه ها كار ساز
كه رسوا شده مدعي دير باز
كه هر خلق دارد زبان خودش
شكر بار شهد بيان خودش
بدنيا هزاران تبار گر بنگري
نبيني تباري به از ديگري
تمام بشر خلقت از يك گل است
بشر دوست با آدمي همدل است
مگر با نژادت چه گل كاشتي
و شايد كه علم و هنر داشتي
چرا غره گشتي چنين طمراق
چه منطق مگر صاحبي جز نفاق
كجا در جهان اسمت آيد بياد
شد آيا به كبرت هنر ازدياد
به خلقت خلايق ز يك پيكرند
به دانش به انسانيت مهترند
به منسب نباشد تفاخر عيار
كه باشد چنين خصلتي بر كنار
چه آمد ترا اينچنين سينه چاك
چرا ميكني همچنان گرد و خاك
بزرگي نباشد به كيش و تبار
به دستار و ريش دروغ و صعار
بزرگي بجهدست و بشر دوستي
به فضل و ادب بر هنر دوستي
فضيلت در انسان چون گوهرست
به نيكي به آزادگي خوشترست
تفاخر در اين سرزمين ندارد جاي
چرا ميكند خيره سر هوي و هاي
در ايران اگر چيره گردد راسيسيم
كه ايران شود لانه نو فاشيسم
چه آمد ترا زين هدف راستي
به كين و قساوت چه آراستي
بنام عدالت دراين خطه آثار نيست
مگويم جهنم كه ايران چيست
چرا اسم ايران شده بر زبان
چه بيهوده ست نام بردن از آن
نه اسم زبانست ايران نه اسم نژاد
چرا ميكند مدعي جيغ و داد
هويت ندارد اگر مثل باد
بگردي مگر ريشه اش در نماد
شده نام ايران به پير و جوان
ملل را بگردن چو يوغي گران
سراپا وطن گشته زندان چه سان
كه تهران شده همچو زندانبان
بكشتار خونين وطن شد مزار
نصيب خلايق شده چوب دار
شده بر زبان نام ايران جفنگ
كه شرمست نامش دگر مثل ننگ
فنا باد گويند ملل همچو نام
كه ايران شده بر ملل عين دام
دراين مملكت چون ملل گشته زار
نهايت ندارد جنايت عيار
شده فرقه اي سرور ديگران
چه باشد ملل را نفعي از آن
چو مستعمره باشد ايران تمام
وطن را بخون بر كشد تهران مدام
چو انسان نبيند در اين خطه داد
نيارد كه نامش دگر خوش به ياد
چو ايران اگر مهد دزدان شود
سراسر همي به كه ويران شود
به شهرت شده نام ايران فساد
چنين نام ننگست و ديگر مباد
نه بينم در اين سرزمين راستي
كه ايران شده مظهر "كاستي"
دروغ است تاريخ و شهرت در آن
به ياوه كسي چون گشايد زبان
چو ايران نديدم چنين كج نظر
تفاخر كند چون به عصر حجر
به عصر جهالت بجنگ و به ننگ
مباحات كند چون به پارينه سنگ
چنين فرقه اي خيره سر ياوه اي
نديدم به گيتي كه آواره اي
تو گيرم پدر فاضلي داشتي
چه آيد ترا بذر علم كاشتي
بگو از خودت چه داري مگر
مگو همچنان حرف پوچ و هدر
به نامردمي در جهان شهره اي
چه بردي ز انسانيت بهر ه اي
كه نامت شده در جهان درد سر
نباشي كه با ديگران سر بسر
گرفتي بخود چون شش گوسفند
به باد تظاهر بگفتي چرند
نديدي كه ايران پر از ذلت است
بجهل و جنايت وطن محنت است
چو ايران به بيني نه يك ملتست
زبانها فراوان كه اين علتست
چو سركوب گردد زبان بلاد
نماند در اين سرزمين هيچ داد
اگر مردمي تن به كشتن دهد
به از اختيارش به دشمن دهد
در ايران شده بر ملل چون ستم
كه شرم آورد بر زبان و قلم
بحكم سران تجاوز شده بر زنان
به اسم خدا و امام زمان
ستمگر كشيده وطن را بدار
به جهل و جنايت شده پاسدار
به تيغ اجل خون شد آزاده گي
كه ره برد انسان به آواره گي
چو بيني دراين سرزمين برده گي
اسير ستم گشته چون زنده گي
شريعت دگر چاره راه نيست
صواب و صلاحي درين چاه نيست
چرا ياوه گو همچنان داور است
به جهل وجفايش ستم آوراست؟
تمدن نه بينم در اين سرزمين
كه وحشيگري نشسته در كمين