فرمانرواي قلابي صلح (كوروش صغير و خون خوار)

+0 امتياز

فرمانرواي قلابي صلح 


هفته نامه "اشپيگل"، شماره 28/2008 


ماتياس شولتس 


در سازمان ملل متحد در نيويورك در ويتريني شيشه اي لوح 2500 ساله به خط ميخي نام "منشور باستاني حقوق بشر" وجود دارد كه به آن احترام فراوان مي گذارند. اكنون آشكار مي گردد: اين لوح را يك ديكتاتور باستاني نوشته است كه مخالفان خود را شكنجه مي كرده است. 
قرار بود آن چه كه محمد رضا شاه پهلوي در نظر داشت، جشن ركوردها گردد. او نخست "انقلاب سفيد" (اصلاحات ارضي) را اعلام كرد و خود را "آريامهر" خواند. حال، در سال 1971 نياز آن را حس كرد كه "2500 سال پادشاهي ايران" را جشن بگيرد و اين گونه بود كه اجراي "بزرگترين نمايش جهان" اعلام گشت. 

او دستور داد كه پنجاه خيمه باشكوه بر ويرانه هاي تخت جمشيد (پرسپوليس) برپا سازند. 69 نفر از سران كشورها و پادشاهان و در ميان انها پادشاه ژاپن به آنجا رفتند. در آنجا 20،000 ليتر شراب نوشيده شد به همراه خوراك بلدرچين، طاووس و خاويار در ظرف طلا. بر روي ميزها نيز بطري هاي شراب "شاتو لافيت" Château Lafite گردانده مي شد. 

در نقطه اوج جشن شاه به سوي آرامگاه كوروش دوم گام نهاد كه در سده ششم پيش از ميلاد در يك جنگ درازمدت خونين بيش از پنج ميليون كيلومتر مربع را تسخير كرده بود. 

"منشور باستاني حقوق بشر " مورد ستايش همگان 

با بيش از صد ميليون دلار هزينه، ستايش از پادشاه باستاني ايرانيان امري پرهزينه و مورد انتقاد بود. شاه در پاسخ با اين انتقادها گلايه وار گفته بود: "يعني با نان و تربچه از سران كشورها پذيرايي كنم؟" 

حتي رهبر مذهبي آيت الله خميني نيز از تبعيدگاه خود نفرت خود را از اين كار ابراز داشت: "جنايت هاي شاهان ايراني صفحات تاريخ را سياه ساخته است." با اين وجود شاه معتقد بود كه بهتر مي داند. او بيان داشت كه كوروش انساني ويژه بوده است با انديشه انساني، سرشار از محبت و مهرباني. او نخستين انساني بوده است كه حق "آزادي انديشه" را بنيان نهاده است. شاه اين ديد خود را به اطلاع سازمان ملل متحد نيز رسانيد. در روز 14 اكتبر كه جشن در تخت جمشيد در اوج خود بود، خواهر دوقلوي او (اشرف پهلوي) گام به بناي سازمان ملل متحد در نيويورك نهاد. در آنجا او كپي لوح منشور حقوق بشر را به "سيتو اوتانت"، دبير كل سازمان ملل هديه داد. او نيز براي اين هديه تشكر كرد و آن را به عنوان "منشور باستاني حقوق بشر" مورد ستايش قرار داد. 

اكنون اين دبير كل سازمان ملل بود كه مي گفت: پادشاه پارسي اين "هوشمندي را در احترام به تمدن هاي ديگر نشان داد." سپس اوتانت دستور داد اين لوح گلي را كه بيانيه اين كوروش دوم به اصطلاح انسان دوست سال 539 پيش از ميلاد را در بر دارد، در يك ويترين شيشه اي در بناي اصلي سازمان ملل به نمايش بگذارند. اين لوح هنوز آنجاست، در كنار قديمي ترين قرارداد صلح جهان. 


تعارفات بزرگ، سخنان بزرگ، ياوه بزرگ 


به نظر مي رسد كه سازمان ملل متحد قرباني يك حقه بازي شده است. بر خلاف ادعاي شاه، جوزف ويزهوفر (Josef Wiesehofer) شرق شناس پرسابقه از شهر كيل مي گويد كه اين لوح خط ميخي بيش از يك "پروپاگاند" (تبليغ) نيست. او مي گويد: "اين كه نخستين بار كوروش انديشه هاي حقوق بشر را طرح كرده است، سخني پوچ است." 

هانس پتر شاوديگ (Hanspeter Schaudig)، آشورشناس از هايدلبرگ نيز در اين فرمانرواي باستاني، مبارز پيشاهنگ برابري و احترام نمي بيند. زيردستان او بايد پاهاي او را مي بوسيدند. 

نزديك به سي سال اين فرمانروا شرق را به جنگ كشيد و ميليون ها انسان را در بند مالياتي خود اسير ساخت. به دستور او بيني و گوش نافرمايان را مي بريدند. محكومان به مرگ را تا سر در خاك مي كردند و خورشيد كار را به پايان مي رساند. 

آيا سازمان ملل اين دروغ تاريخي ساخته و پرداخته شده توسط شاه را بدون تحقيق پذيرفته است؟ 


"سازمان ملل يك خطاي بزرگ مرتكب شده است." 


اين كلاوس گالاس (Klaus Gallas) متخصص تاريخ هنر كه در شهر وايمار گرم تدارك فستيوال فرهنگي آلمان و ايران ("ديوان غربي-شرقي، تابستان 2009″) است، بود كه اين بحث را به افكار عمومي كشاند. در تدارك اين فستيوال بود كه او متوجه ناهمخواني هايي در اين منشور شد. او مي گويد: "سازمان ملل يك خطاي بزرگ مرتكب شده است." 

با وجود درخواست هاي فراوان "اشپيگل" سازمان ملل حاضر به ابراز نظر در اين مورد نيست. "سرويس اطلاعات سازمان ملل" در وين كماكان بيان مي دارد كه اين سنگ نبشته شرقي توسط بسياري به عنوان "نخستين سند حقوق بشر" پذيرفته شده است. 

پيامد هاي اين كار بسيار سنگين است. در اين ميان حتي در كتاب هاي درسي مدرسه هاي آلمان نيز اين ايراني باستاني (كوروش) به عنوان پيشاهنگ سياست بشردوستي تدريس مي شود. در اينتر نت نيز يك ترجمه جعلي پخش شده است كه در آن كوروش حتي حداقل دستمزد و حق پناهندگي را نيز تدوين كرده است. "برده داري بايد در تمام جهان برچيده شود. هر كشوري مي تواند آزادانه تصميم بگيرد كه آيا رهبري مرا مي خواهد يا نه." اينها سخناني هستند كه در آنجا گفته شده اند. 

حتي شيرين عبادي، برنده جايزه صلح نوبل در سال 2003 نيز در اين دام افتاده است. او در سخنراني خود در اسلو گفت: "من يك زن ايراني هستم، از نواده كوروش بزرگ، همان فرمانروايي كه بيان داشت كه نمي خواهد بر مردمي حكومت كند كه او را نمي خواهند." 

دانشمندان حيرت زده مانده اند كه يك شايعه چگونه خود به خود گسترش مي يابد. تا اين ميزان روشن است كه در مركز اين بلوف بزرگ چهره اي ايستاده است كه شرق باستان را بيش ار هر كس ديگري به لرزه درآورد. "نبوغ نظامي" (ويزهوفر) كوروش او را تا هند و به مرزهاي مصر رساند. او آفريننده كشوري با ابعاد عظيم نوين بود. در اوج قدرت خويش، او صاحب امپراطوري افسانه اي بود كه به ثروت خود مي باليد. اگرچه در ابتدا همه چيز بسيار ناچيز آغاز گشت. اين مرد جوان كه فرزند يك پادشاه كوچك بي اهميت در پارس در جنوب غربي ايران بود، در سال 599 پيش از ميلاد بر تخت سلطنت نشست. 


يك عمل گرا با شلاق و شيريني و نه يك بشردوست 


حتي در دوران باستان نيز حماسه هاي عجيب و غريب پيرامون سلسله هاي حكومتي ساخته و پرداخته مي شدند. يكي از آنها مي گويد كه كوروش در بيابان بزرگ شد و يك سگ به او شير مي داد. از او هيچ تصوير يا تنديس واقعي وجود ندارد. 

غرب بسيار زود اراده نيرومند او را حس كرد. او نخست بر ايلامي ها، ملت همسايه خود چيره شد. سپس در سال 550 پيش از ميلاد با ماشين جنگي سريع و سربازان خود در زره هاي برنز بر مادها حمله برد. پس از آن بر آسياي كوچك پيروز شد كه در آن صدها هزار يوناني در جوامع كوچك مي زيستند. اشراف زاده هاي "پرينه" به بردگي گرفته شدند. 

سردار جنگي براي استراحت از جنگ، به كاخ خود در پاسارگاد باز مي گشت، جايي كه گرداگرد از باغ هاي آبياري شده "پارادايسوس" (پرديس-مترجم) بود. در كاخ نيز او حرم بزرگي داشت. البته او زمان زيادي در آنجا نماند و به زودي دوباره روانه جبهه شد، اين بار در افغانستان. در 71 سالگي بود كه كارش در جايي در ازبكستان به پايان رسيد. نيزه اي به ران او خورد و او سه روز پس از آن درگذشت. 

"ويزهوفر" اين پادشاه را "عمل گرا" (پراگماتيست) و زيرك در جنگ و هوشمند در سياست داخلي مي خواند كه با "سياست شلاق و شيريني" به هدف هاي خود مي رسيد. او بشردوست (اومانيست) نبود. 

البته برخي از هلني ها از اين سردار پيروز خوششان مي آمد. هرودوت و اشولس (كه هر دو در سال هاي بعد مي زيستند) اين رهبر شرقي را به عنوان بخشنده و مهربان مي ستودند. در كتاب مقدس نيز او قديس نام برده مي شود چون او گويا به يهوديان اسير اجازه داده است كه به اسراييل بازگردند. 

اما تاريخ شناسان مدرن گزارش هاي اين گونه را به عنوان تملق و چاپلوسي افشا ساخته اند. "ويزهوفر" مي گويد: "در دوران باستان يك تصوير درخشان از كوروش ساخته شد." اما در حقيقت او يك حاكم خشن چون ديگران بوده است. ارتش او مناطق مسكوني و مكان هاي مقدس را غارت مي كرد و اشراف شهري را به اسارت مي برد. 

اين كه اين مرد را بنيان گذار حقوق بشر جا بزنند، تنها مي توانست به فكر شاه برسد كه خود در سال هاي 60 دچار دشواري بود. با وجودي كه ساواك، پليس مخفي او، وحشيانه شكنجه مي كرد، همه جا در كشور مقاومت شكل مي گرفت. گروه هاي ماركسيستي بمب پرتاب مي كردند و ملاها مردم را به مقاومت فرا مي خواندند. 


اين لوح گلي يك خيانت سياسي فرومايه را جاودانه كرده است 


از اين رو فرمانروا (شاه) تلاش داشت كه خود را به گذشتگان باستاني بچسباند. آن گونه كه كوروش در آن زمان پدر ملت بود، "من نيز امروز هستم." شاه ادعا مي كند كه "تاريخ پادشاهي ما با بيانيه مشهور كوروش آغاز مي شود. اين يكي از درخشاني ترين سندهايي است كه در باره روح آزادي و برابري در تاريخ بشري يافت مي شود." 

اما حقيقت اين است: اين لوح گلي يك خيانت سياسي فرومايه را جاودانه ساخته است. آن زماني كه اين نوشته در سال 539 پيش از ميلاد تدوين مي شد، كوروش درگير دراماتيك ترين بخش زندگي خود بود. او جرات آن را يافته بود كه بر امپراطوري جديد بابل، رقيب نيرومند براي تسلط بر خاورميانه، حمله برد. گستره اين دولت تا فلسطين بود و مركز آن بابل باشكوه بود با برج 91 متري، كه تاج آن بود و مركز دانش و هنر. افزون بر آن اين سرزمين پر از سلاح نيز بود. با اين وجود اين پارسي جرات حمله را يافت. نيروهاي او مسير دجله را پيمودند و نخست اوپيس (Opis) را تسخير كرده و تمام اسيران را كشتند. سپس به سوي بابل سرازير شدند. آنجا نبونيد، پادشاه پير 80 ساله پشت ديوار 18 كيلومتري پيرامون شهر سنگر گرفته بود. 

در همين زمان روحانيون خداي مردوك در بابل طرح خيانت به سرزمين خود را مي ريزند. آنها كه از اين كه پادشاه شان قدرت روحانيون را محدود ساخته بود، عصباني بودند، به گونه اي نهاني دروازه هاي شهر را گشودند و نمايندگان پارسيان دشمن را به شهر راه دادند. نبونيد به تبعيد فرستاده شد و پسرش كشته شد. 

سپس تباني بر سر تسليم بدون جنگ شهر صورت گرفت. كوروش آزادي همه هموطنان خود را كه در جنگ هاي پيشين به اسارت گرفته شده بودند را خواستار شد . او همچنين تنديس هاي خدايان را كه دزديده شده بودند را بازپس گرفت. 

اين بخش ها بودند كه از سوي شاه به گونه اي ديگر به عنوان رد عمومي برده داري بازتفسير شدند. اما در حقيقت كوروش تنها زنجيرهاي هم وطنان خود را گشوده بود. 

روحانيون براي اين خدمت خيانت كارانه پول و زمين دريافت كردند. در پاسخ آنها كوروش را "كبير" و "عادل" و در اساس او به عنوان كسي كه همه جهان را "از نياز و دشواري رها مي سازد"، خواندند. 

تنها پس از آن كه همه چيز روشن گشته بود، كوروش خود وارد شهر شد. او با اسب خويش از ميان دروازه درخشان آبي رنگ "ايشتار" گذشت. زير پاي او شاخه هاي ني گسترده بودند. سرانجام، آن گونه كه در سطر 19 نوشته شده است، مردم اجازه يافتند كه "پاي او را ببوسند." 

در اين لوح به خط ميخي هيچ چيز در باره رفرم هاي عمومي، اخلاقي يا توصيه هاي بشردوستانه وجود ندارد. "شاوديگ" محقق آن را "قطعه اي پروپاگاند درخشان" مي نامد. 

اما اين شايعه فرمانرواي صلح طلب به بركت روحانيون حقه باز ايجاد شد و اكنون پس از ستايش از سوي سازمان ملل متحد اين حباب كماكان بزرگتر مي شود. 


ملاها نيز در اين آيين كوروشي همياري دارند 


تازگي ها ملايان نيز در اين آيين كوروشي همراهي مي كنند. در ماه زوئن موزه بريتانيا (British Museum) در لندن خبر داد كه لوح گران بهاي اصلي را به تهران امانت مي دهد. اين لوح اكنون نماد غرور ملي ايرانيان شده اشت. 

"گالاس" فاش ساخت كه: "حتي چندي پيش از پارلمان آلمان درخواست شده بود كه نمونه اين لوح را در يك ويترين شيشه اي در پارلمان به نمايش گذارند. اين درخواست البته بازپس گرفته شده است. اما خدشه سازي تاريخ متوقف نشده است. با اين ستايش منحوس از سوي سازمان ملل متحد، شايعه اي متولد شده است كه كماكان تغذيه جديد مي يابد. 

يك ضرب المثل شرقي مي گويد: "يك نادان سنگي را در چاه مي اندازد كه ده عاقل نمي توانند آن را بيرون آورند."



  • [ ]